کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

تشنه ی کتاب که بودم ، وقتی در شهر می گشتم، با چراغ بودم یا بی چراغ ، جایی را نمی یافتم که سیرابم کنند.

اما یکسالی می شود که دوستان ، دور هم جمع شدند و سقاخانه بنا کردند و تشنگان را آب می نوشانند.

"کتابستان اراک" ، سقاخانه است. سقاخانه ای که با همت بنا شد و با تلاش به راهش ادامه میدهد.

سقاخانه ، "کتابستان اراک" است که مامن اهالی فرهنگ و ادب و هنر است.

هرگاه تشنه شدی یا خسته بودی و دنبال مامن می گشتی، به سقاخانه ی "کتابستان" سری بزن.

یاعلی

::
آدرس: اراک، خیابان خرّم، جنب هتل زاگرس

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز» ثبت شده است

۰۱
آبان


هلا ! آه ای عمو نوروز !

من از آن دورها دیدم
که می آید به سوی خانه مخلص، « عمو نوروز»
عیالم زیر لب غرید:
« من آخر با چه چیزی می توانم کرد از این مهمان ، پذیرایی؟
نگو : « با قند، با چایی» !
خدا ناکرده، آخر این که از ره می رسد، عید است
و اقدامات او در راستای « آمدن » شایان تمجید است…!
بگو آخر !
بگو من با چه چیزی می توانم کرد از این مهمان، پذیرایی؟… »
***
عیالا ! چرخ دخل بنده، دارد می کند فس فس
بفرما ! این تو و این عیدی مخلص
بخر با آن
برای خانه، مایحتاج لازم را
مضافاّ هم(!)
لباس عید محمود و پریچهر و سهیلا و کریم و جعفر و مینا و کاظم را !
و ایضاّ میوه و شیرینی و آجیل
و ای زن ! اندکی تعجیل !
****
عیالا ! زندگی زیباست
و این جا منتهای آرزوی مردم دنیاست !
خدا را شکر کن که خانه مان، قطب شمال و آن طرفها نیست !
یکی از دوستان می گفت
که در این وقت سال، آن جا
نمی دانی که می آید عجب سوزی !
ولیکن در عوض – شکر خدا- این جا:
« ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی»
****
عیالم می کند غرغر
و زیر لب،
سخنرانی خود را می کند آغاز، با ترفند
(نجواگونه)
- با یک حالت « خط و نشان »، مانند-
- هلا ! ملا !
من اینجایم
(درون مطبخ خودمان ) بسان شیر
ملاقه تازه، اینجا
لنگه کفش کهنه آنجا، و
کنار دست من، کفگیر !
برایت دارم آشی می پزم با یک وجب روغن !
برای من به جای رهنمود و چاره جویی، شعر می خوانی؟
بکن… عیبی ندارد… بعد از این، از من
اگر خواهی چلومرغ و خورشت سبزی و قیمه،
به صد اطوار می گویم:
« الا یا خیمگی، خیمه… » !
***
دهان را می گشایم من
به قصد پاسخی در خور
- و شاید پاسخ غایی-
که می آید به سویم از هوا، یک لنگه دمپایی !
و از سوی دگر چون تیر
به فرقم می خورد کفگیر !
****
هلا ! آه ای عمو نوروز !
کجا داری می آیی … های ؟ !
پدر جان ! این طرفها قافیه تنگ است
به تعبیر دگر: در خانه مان جنگ است !
نیا نزدیک !
نظر کن پای چشمم را !
بگو اصلاّ
الا ای ناگرفته از کبود چشم من، درسی !
تو بالا غیرتاّ
- این تن بمیرد-
از عیال من نمی ترسی ؟ !

  • محمد گازرانی
۳۰
مهر


حافیض

کارهای مشترک ناصر فیض و حافظ

حافظ+فیض=حافیض

 

- به آب روشن می عارفی طهارت کرد
و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد!

- برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
لیلی آمد دم در،گفت:بیا برق آمد!

- آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید
تا نگویند حریفان که چرا خیس آمد!

از ناصر فیض سه کتاب "املت دسته دار" ، "نزدیک ته  خیار" و "فیض بوک" چاپ شده است که در کتابستان موجود است، حالا اگر از این شعر ها خوشتان آمده بازهم بخوانید:

  • محمد گازرانی
۲۹
مهر

این بار شعر طنز از زرویی نصرآباد:

 

مدعیان

ما وارثان وحی و تنزیلیم
عاشق ترین مردان این ایلیم

مردم تمام از نسل قابیلند
ما چند تا، فرزند هابیلیم

آن دیگران ناز و ادا دارند
ما بی قر و اطوار و قنبیلیم

در بین ما یک عده هم هستند...
این روزها مشغول تعدیلیم

در این دویدنها رسیدن نیست
عمری است ما روی تردمیلیم

  • محمد گازرانی
۲۷
مهر

این بار رفتم سراغ سعید بیابانکی و یه شعر قدیمی:

 

گلنار

حاج قربان علی سلام علیک

پسر جان علی سلام علیک

نام بنده غلام می باشد

خدمتم هم تمام می باشد

رشته ام هست کارگردانی

ولی از منظر مسلمانی

 

  • محمد گازرانی
۲۶
مهر


حالا که ایام عیده  و روزهای شادی اهل بیته قصد کردم هر روز با یه مطلب طنز حسابی بخندونمتون، اولین شعرمون  هم  شعر کلید ناصر فیض باشه که بوی سیاست هم داشته باشه!

پیشاپیش از رفقایی که ذهن منحرف دارن و  از این شعر برداشت های خاک بر سری می کنن، عذرخواهی می کنم:

 

وا میشود به عادت معمول با کلید

هر قفل و در،به دست شما هست تا کلید

درها بدون شک،همگی باز می شوند

در قفلشان فرو برود هر کجا، کلید

 

  • محمد گازرانی
۲۲
مهر

 

شخصی برای من تعریف می کرد:

همراه یک بنده خدایی از دوستان -برای تفریح- رفته بودیم کوه و در و دشت، ایشان شخصی را با خودش آورده بود که من نمیشناختمش، هنگام معرفی کردن هم فقط اسمش را گفت، دیگر نگفت چه نسبتی باهم دارند و آشنایی شان به کجا بر می گردد.

دو سه روزی با هم در دل طبیعت بودیم و مثلا تفریح می کردیم  اما هنوز ساز من با او کوک نشده بود ، هر کاری می کردم از او خوشم نمی آمد.

بالاخره سفر چند روزه مان تمام شد و به سمت شهر برگشتیم ، از او خداحافظی کردیم و جدا شدیم، حالا دیگر در وسط شلوغی خیابان با دوست خودم  خلوتی پیدا کرده بودم، از رفیقم پرسیدم:"این کی بود دنبال ما راه انداخته بودی؟ اسکل مسکل بود، اصلا باهاش حال نکردم"

رفیق در جوابم گفت: "دوست پسرِ دوست دخترم بود"

***

حقیر وفتی این ماجرا را شنیدم  به فکر افتادم که گویا بوی الرحمن برخی از ارزش ها بلند شده است، کتابی به ذهنم رسید تا به این دسته از دوستان معرفی کنید.

اصلا احترام به ارزش ها هیچ! اگر این کتاب را بخوانند لااقل تفریح که می روند بیشتر بهشان خوش می گذرد.

***

 

 

 

  • محمد گازرانی
۲۰
مهر


 

رفیقی داشتم که  سخت مخالف ازدواج بود و هر وقت این جور  بحث ها پیش می آمد، شروع می کرد به توهین: "شما ها احمقین که به این چیزا فکر می کنید، عقب افتاده های اسکل ...."

وقتی می شنید که یکی از رفقا ازدواج کرده چنان پشت سرش حرف می زد که انگار رفیقمان  جاهلانه ترین کار روی زمین را انجام داده است.

زمان گذشت و گذشت تا اینکه در اوج نا باوری خیلی بی خبر، این دوست ما ازدواج کرد. چند وقتی از جمع دوستان غیبت داشت تا اینکه یک روز اتفاقی با خانومش در خیابان رویت شد، ما که از باطن همسرش هیچ نمی دانستیم اما ظاهرش را  اگر بخواهید دختری بود که قدش به زور به یک متر می رسید!!!

جلو رفتم و سلام احوالپرسی کردم ، من باب مشاوره  گرفتن پرسیدم : "فلانی تو واسه ازدواج چه ملاکایی داشتی؟"

در جوابم گفت: "من فقط یه ملاک داشتم اون هم این بود که زنم مثل خودم بلند قد باشه، همین"!!!!!!!

***

حالا برای اینکه دیگر از این مشکلات پیش نیاید یک کتاب خدمتتان معرفی می کنم که لااقل دو سه تا ملاک خوب برای ازدواج داشته باشید:

مطلع مهر /نوشته امیرحسین بانکی پور/راهکارهای جامع و کاربردی انتخاب همسر

  • محمد گازرانی
۲۶
شهریور

عباس احمدی شاعر درجه یکی است که عضو هیات علمی دانشگاه اراک است او را پیش تر ها معرفی کرده ام

کتابی از ایشان را معرفی نکرده بودم :

چای چوپان

یاعلی

  • محمد گازرانی
۲۲
مرداد

پینگ پنگ ورزش خوبی است خیلی نشاط آور است مخصوصا آن صدای توپ تخم مرغی اش که مدام با راکت و میز برخورد می کند سنفونی میسازد ، اما بعضی ها افتضاح بازی می کنند ، تا توپ تخم مرغی می خواهد ریتم بگیرد و موسیقی بنوازد ، می زنند توی سرش (شاید هم زیر گوشش) ، خلاصه به خارج از میز می زنندو گم و گورش می کنند ، اما امید مهدی نژاد پینگ پنگ باز خوبی است ، حریف هایی را هم که انتخاب کرده است یکی از یکی کار درست ترند ، چنان باهم یکی به دو می کنند که توپ تخم مرغی، داغ می کند!


"پینگ پنگ" نام کتاب جدید مهدی نزاد است که انصافا جذاب و خواندنی است، اگر وقت خواندن همه اش را ندارید(!) لا اقل مصاحبه ی میرشکاک و امیرخانی و جعفریان اش را از دست ندهید.


یاعلی

  • محمد گازرانی
۲۰
مرداد

این روزها بچه های کنکوری دارند از این مشاور به آن مشاور می روند و می دوند تا بلکه در انتخاب رشته، کاری کرده باشند کارستان اما بعضی ها هم که رتبه های دهن پر کری ندارند ، کار را به شانس و اقبال واگذار کرده اند و بر اساس صدفه رشته شان را انتخاب  می کنند، مثل رفیق ما آقا هادی، دیروز آمده و میگوید: "شما دستت خوبه یه فال حافظ برامون بگیر ببینیم کجا را بزنیم تا قبول شیم"

من هم فال گرفتم:

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش

خداوندا نگه دار از زوالش

حتما تمام رشته های دانشگاه شیراز رو بزن

ز "رکن آباد" ما صد لوحش الله 

که عمر خضر می‌بخشد زلالش

میان "جعفرآباد" و "مصلا"

عبیرآمیز می‌آید "شمال"ش

ببین کدوم دانشکده است که بین رکن آباد و مصلا است؟ نزدیک رکن آباد باید باشه اونجا حتما شانس قبولیت بیشتره

البته شمال هم می تونی بری.

صبا زان لولی شنگول سرمست

چه داری آگهی چون است حالش

اگه ایشاتا شیراز قبول بشی شنگول هم می شی

گر آن شیرین پسر خونم بریزد           

دلا چون شیر مادر کن حلالش

البته باید قول بدی دنبال کارای خاک برسری نری ، اگه از این کارا کنی کار به خون و خون ریزی می کشه!

مکن از خواب بیدارم خدا را

که دارم خلوتی خوش با خیالش

تا اینجا همش خواب و خیال بود، با این رتبه مسخره ای که آوردی هیچ جهنم دره ای قبول نمیشی چه برسه به شیراز!!!!



  • محمد گازرانی
۱۴
مرداد

 خنده‌های فالش(مجموعه شعر طنز)

)خنده های فالش

سعید سلیمان‌پور ارومی

دور تو بگردم هسته  

خواندن یک صفحه از‌‌ یک کتاب را می‌توان چند گونه تعبیرکرد؛ چیدن شاخه گلی از یک باغ، چشیدن جرعه‌ای از اکسیر دانایی، لحظه‌ای همدلی با اهل دل، استشمام رایحه‌ای ناب، توصیه یک دوست برای دوستی با دوستی مهربان و...

جان به قربان انرژی تو کردم هسته 
تا شوم ذرّه و دور تو بگردم هسته 
...
  • محمد گازرانی
۱۰
مرداد

تازگی ها بچه ها کتاب " تا حالا دقت کردین...؟! " را چیده اند روی میز ، اما چون جلدش صورتی است و کاریکاتور دارد اصلا خوشم نمی آمد، امروز آمدم بردارمشان اما قبلش چند صفحه ای ورق زدم...

کتاب  زبان طنز دارد، طنز  اما تلخ! اصلا تلخ بودن در تعریف طنز نهفته است و گرنه می شود فکاهی و هزل.

امروز  یک کمش را خواندم خوشم آمد ، و از آنجایی که تنها خوری در مرام ما نیست گفتم شما را هم شریک کنم:

" تا حالا دقت کردین یه مادر میتونه ده تا بچه رو با هم بزرگ کنه ولی همون بچه ها بزرگ که میشن ده تایی نمی تونن یک مادر رو پرستاری کنن...!؟ "

یاعلی

  • محمد گازرانی
۰۱
مرداد

 من یار مهربانم، اما کمی گرانم

چون جنس باد کرده در دست ناشرانم

درکل به قول ایشان کم سود و پر زیانم

من گرچه اهل ایران این ملک شاعرانم

من یار مهربانم
  • محمد گازرانی