عادتی قدیمی دارم که راجع به هر کتابی که
میخوانم، دست کم یک خط بنویسم. این عادت بر میگردد به دوران نوجوانی که
مسلمانتر بودیم، اهل حاسبوا قبل ان تحاسبوا که با علایق ریاضیمان قاتی
شده بود و تعداد صفحات خوانده شده در ماه را جمع میزدیم و خودمان با
خودمان هر ماه مسابقه میدادیم! حالا از آن عادت قدیمی فقط نوشتنِ نام کتاب
و شمارهی صفحات باقی مانده است... حالا نیز سعی میکنم بهترین
داستانهایی را که در سه-چهار ماه اخیر خواندهام به امر سرورم، جناب
امیرحسین خان فردی، برحسب شمارهی صفحات معرفی کنم!
از مجموعهی کتبِ فاخر نیستان، کتاب ارجمندِ کرشمهی خسروانی(مخالفِ بیداد به طرزِ همایون) اثر جناب سیدمهدی شجاعی در 174 صفحه بسیار کتاب نفیسی بود. کار اگر چه به نمایشنامه پهلو میزد، به سببِ گفتگونویسیهای درخشان، اما در حقیقت ادامهی ادبیاتِ اصیلِ مذهبی این ملک بود که شجاعی خود، پایهگذار آن و برترین نمونهی آن است. سالها بعد از "کشتی..." و هجومِ آثار نازل، باز یک اثر مذهبیِ قوی خواندم که شان امام معصوم در آن مانندهی انسان کامل حفظ شده بود و درام - به درستی و هوشمندی- در شخصیتهای فرعی شکل میگرفت.
نیستان حالا در مجموعهی کتبِ فاخرِ خود، دشتبانِ احمد دهقان را منتشر کرده است. اما واقعیت آن است که من پیش از چاپ به لطفِ نویسنده خواندمش. نسخهی تایپی احمد، 220 صفحه بود و در صفحهبندیِ چاپی نمیدانم چند صفحه شده باشد. احمد پرسید، چهطور بود؟ گفتم خوب... گفت یعنی نقدی، پیشنهادی، پسنهادی؟ گفتم یعنی خیلی خوب... و اگر این دیالوگ تا صبح قیامت ادامه پیدا میکرد، فقط به خیلیهای من اضافه میشد. کار پیرامونِ جنگ است. خانوادهای روستایی که جنگ به ناگاهان، میانِ صدای مرغ و خروس و داس و خرمنکوب، مهمانشان میشود... احمد با تیزبینی این بار به جایی کنارِ جنگ رفته است تا مناسباتِ اجتماعیِ پیچیدهتری را تجربه کند. و راستی، حالا وقتِ آن است که آن یازده نابرادری که زوری میخواستند وی را به چاه بیاندازند، زانوی ادب به زمین بزنند!
به نقل از : ارمیا
واقعا جالبه همین امروز که مطلب جانستان کابلستان را می نویسم ، دوستی می آید و برایم مطلب می گذارد که "جانستان کابلستان..." ، همین ، دیگر هیچ چیز ننوشته است ، به "صبوح" ،وبلاگ زیبایش ،که سر می زنم می بینم مطلب خوبی در مورد این کتاب نوشته که برایتان نقل می کنم:
اگر به کتابستان اراک سر زده باشی و از ما سراغ رمانِ ایرانیِ خوب و جذاب را گرفته باشی حتما در جواب شنیده ای که "منِ او" ی رضای امیرخانی را ببر ، ما در کتابستان "منِ او" را به شرط چاقو می فروشیم! اگر رفتی و خواندی و خوشت نیامد حتما از شما پسش می گیریم ، (به شرط آنکه سالم و نو برش گردانده باشی).
امروز که در سایت "ارمیا"ی امیرخانی می گشتم به این خبر برخورد کردم که خیلی خوشحال شدم:
کنار دست ما کشور عزیزی است که سال هاست در مقابل هجوم بیگانه قد خم نکرده و ذلیل نشده است. روس و طالبان و امریکا و... را از خود رانده است و سال هاست که مردمش در سختی و خاک و خون زندگی می کنند، و تنها کاری که ما در قبال این همسایه ی عزیز کرده ایم ، پناه دادن به درمانده ترین های آن ها بوده است اما با منت!
انگار یادمان رفته است که اصلا بین ما مرزی نبود ، ایران همان افغانستان بود و افغانستان همان ایران! واین مرزِ جدایی انداز کار انگلیس بود! دین وزبان و مذهبمان یکی است و از یک فرهنگیم ، فرهنگی که از همان سو تولید می شد و به سایر نقاط ایران پهناور می رسید ، خیلی از ادبا و دانشمندان و شاعرانی که الان منِ ایرانی به آنها افتخار می کنم از همین افغانستانِ مظلوم برخاسته اند.
امروز میخواهم چند کتاب در حوزه ی افغانستان برایتان معرفی کنم:
اولین کتاب از رضای امیرخانی است که محبوب کتابستانی هاست : جانستان کابلستان
شبا تا صب چرا بیداره تهران؟
مگه مثل شما بیکاره تهران؟
عجیبه با هزاران غصه و درد...
هنوزم شاهد قیداره، تهران
قیدار رمانی است که خیلی ها اصلا رمان نمی دانندش ، اما من بدجوری توی آن گیر افتاده ام ، عزیزی از یک قسمت از کتاب عکس گرفته بود و آن را توی سایت " چند پیکسل کتاب" گذاشته بود که من هم آن قسمت را خیلی دوست داشتم:
به رجز-مویه که سر بزنی ، خانه مردی است باصفا که هم در شیوه ی طنز استاد ست و هم در جدی ، مطلب زیر به فضای کتابستان می خورد، من هم از وبلاگ امید مهدی نژاد وام گرفتمش اما شما حتما یه سری به اصل ماجرا بزنید که طعم دیگری دارد.
بنده معتقدم افرادی که زیاد کتاب می خوانند، اگر دقت کنند و کمی به فن نویسندگی آشنا شوند، به راحتی می توانند اهل قلم شوند ، در همین راستا مطلب زیر را از سایت رضا امیر خانی برایتان انتخاب کردم تا به امید خدا شما هم قلم به دست شوید.
این مطلب شامل دو بخش است که قسمت دوم آن را انشا الله در روزهای آینده خواهم آورد:
سرلوحه هفتم : |
این مطلب را با همین تیتر، به بهانه ای در رساتر منتشر کرده بودم. شاید بد نباشد در کتابستان هم بخوانیدش!
پست اصلی: http://www.rasatar.ir/post-49.aspx
ممنان از توجهتان!
..................................................................
نمایشگاه کتاب با 40 درصد تخفیف! همین دیروز هم یک دانه اش را دیدم با 50 درصد!!
حتما فکر می کنید که این خوب است و آمار کتابخوانهای جامعه را بالا می برد. البته درصدی را بالا می برد ولی این آمار به درد نمی خورد. چون سالانه و شاید فصلی باشند. یعنی هر سال که نمایشگاهی برگزار می شود این آمار تغییر می کند. که باز هم به درد نمی خورد. چون به نسبت آمار کتاب خرهای ما پایین می آید. در واقع با وجود این نمایشگاه ها به این نکته توجه نمی شود که ارزش کتاب را نیز پایین آورده ایم. منظورم این نیست که کتاب را باید گران خرید. بلکه به جای اینکه کتاب را با تخفیف به مردم تحمیل کنیم، با فکر و برنامه ریزی آن را جزو سبد خانواده قرار دهیم. در واقع یکی از ساده ترین راه ها این است که باید کاغذ با قیمت پایین تری به دست ناشران برسد تا کتاب ها پس از هر چاپ جدید، افزایش زیادی در قیمت نداشته باشند و مخ مردم سوت نکشد. و این باعث می شود کتاب را به ارزش واقعی خریداری کنند.
به سایت امیرخانی حتما سر بزنید ، کار جالبی است ،علاوه بر مطالبی که شخصا می نویسد ، هر روز در اینترنت می گردد هر چه راجع به خودش و کتاب هایش بیابد ، در سایتش منتشر می کند ، مثلا همین شعر "قیدار" را که مهدی ما دو سه روز پیش گفته بود، الان روی سایت امیرخانی می توانید ببینید:
به رضای امیرخانی برای قیدارش:
"مرد بودن "ای جماعت!هرچه باشد عار نیست
هر که عاشق شد در این عالم دگر بیکار نیست
در طریق عشق گمنامی به از خوشنامی است
هر کسی شد مدعی قطع یقین قیدار نیست
کار عاشق در همین کوی و سرا و برزن است
نام او امّا میان کوچه و بازار نیست
زخم های عشق را درمان اگر خواهی بدان!
درد عاشق را دوایی غیر چوب دار نیست
هرکسی از بندگان بنده ی ارباب نیست
فاش میگویم که او قطع یقین قیدار نیست
مهدی کازرانی