کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

تشنه ی کتاب که بودم ، وقتی در شهر می گشتم، با چراغ بودم یا بی چراغ ، جایی را نمی یافتم که سیرابم کنند.

اما یکسالی می شود که دوستان ، دور هم جمع شدند و سقاخانه بنا کردند و تشنگان را آب می نوشانند.

"کتابستان اراک" ، سقاخانه است. سقاخانه ای که با همت بنا شد و با تلاش به راهش ادامه میدهد.

سقاخانه ، "کتابستان اراک" است که مامن اهالی فرهنگ و ادب و هنر است.

هرگاه تشنه شدی یا خسته بودی و دنبال مامن می گشتی، به سقاخانه ی "کتابستان" سری بزن.

یاعلی

::
آدرس: اراک، خیابان خرّم، جنب هتل زاگرس

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

۰۹
مهر

سلام

این روز ها که غیبت داشتم، جایتان خالی رفته بودم پابوس سلطان طوس، 23 ذی القعده روز زیارت مخصوص امام رئوف است که به نقلی معتبر اما غیر مشهور، شهادت این مهربان امام هم هست که در مفاتیحِ شیخ عباس به آن اشاره شده است.

سفر خوب و دلچسبی بود ، خدا را شکر همسفر های خوش سفری هم داشتم!

خلاصه خیلی صفا داد.

انشا الله سفر بعد ، پیاده رویِ اربعینِ کربلا .

اما از مشهد برایتان یک سوغاتی آوردم که امیدوارم مقبول خاطر شریفتان بیفتد.

البته آنچه که می آید نیمه کار است و انشاالله به مدد امام هشتم در آینده کامل آن را تقدیم خواهم کرد:

  • محمد گازرانی
۲۹
شهریور

حقیر تا به حال چند تا از داستان های خودم را در وبلاگ تقدیم شما رفقای عزیز نموده ام.

خیلی خوشحال می شوم اگر به صورت جدی نقدشان کنید.

ممنون

یاعلی

امام رئوف

داستان رمضان

نقطه ی شروع

  • محمد گازرانی
۱۴
شهریور

واقعا جالبه همین امروز که مطلب جانستان کابلستان را می نویسم ، دوستی می آید و برایم مطلب می گذارد که "جانستان کابلستان..." ، همین ، دیگر هیچ چیز ننوشته است ، به "صبوح" ،وبلاگ زیبایش ،که سر می زنم می بینم مطلب خوبی در مورد این کتاب نوشته که برایتان نقل می کنم:

جانستان کابلستان

دو سه روزی از خواندن جانستان می گذرد و برای من که از روی تنبلی یادداشت منِ او را ننوشتم این نکته واضح است که
فی التاخیر آفات
از بی برنامگی امیرخانی در سفرش بسی در حیرتم. مردک دست زن و بچه خردش را گرفته است و به دیار غریب رفته برای چکر. (مردک را به افغانی نوشتم!) کتاب برای خواننده ای که همیشه به چشم حقارت به مردمان افغان نگریسته و همیشه قاه قاه به عبارت (کشورِ دوست و برادر) خندیده است حکم نوش دارو را دارد و امیدوارم نوش داروی بعد از مرگ سهراب نباشد. از امیرخانی نمی توان انتظار داشت که در اثرش فقطِ فقط به افغانستان بپردازد. نه، او برایت از انتخابات ایران و لبنان و عراق و افغانستان می گوید و تو را با تحلیل های ژئوپلیتیکی خودش روبرو می کند! برایت از تفاوت های سید حسن نصرالله و اسامه بن لادن می گوید. برایت از تدبیر آمریکا در انتخابات افغانستان می گوید. برایت از منطق وارون آقای گاورمنت می گوید. از او که جز به ساختار بروکرات خود به چیز دیگری نمی اندیشد نه به صدور انقلاب و نه به تثبیت آن برای مردمان وطن. آنان که در خاک غربت در پی ذره ای محبتند از سوی سفارت جمهوری اسلامی ایران
آن چه رضا امیرخانی می نگارد را می پسندم چرا که از روی صداقت است و سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. آرمان ها را می شناسد و مضحک نمی داند اما در این راه از انتقادهای سازنده ولو به کامی برخی تلخ چشم نمی پوشد و این است که نویسنده را به تو نزدیک تر میسازد. بنابر سنت حسنه همیشگی قطعه ای از کتاب را که به زعم خود بهترین دانم می نگارم:

" هر بار وقتی از سفری به ایران برمی گردم، دوست دارم سر فرو بیافکنم و بر خاک سرزمینم بوسه ای بیافشانم... این اولین بار بود که چنین حسی نداشتم... بر عکس، پاره ای از تنم را به جا گذاشته بودم پشت خطوط مرزی، خطوط بی راه و بی روحِ مرزی. خطوط مِید این بریطانیای کبیر
پاره ای از نگاه من، مانده بود در نگاه دختر هشت ماهه... بلاکش هندوکش... "
***
روبه روی حرم امام رضا، جانستان عالم می ایستیم و سلام می دهیم و برای چشمان بلاکش هندوکش، برای انسان ایرانِ بزرگ دعا می کنیم.
یاعلی

  • محمد گازرانی
۱۴
شهریور

کنار دست ما کشور عزیزی است که سال هاست در مقابل هجوم بیگانه قد خم نکرده و ذلیل نشده است. روس و طالبان و امریکا و... را از خود رانده است و سال هاست که مردمش در سختی و خاک و خون زندگی می کنند، و تنها کاری که ما در قبال این همسایه ی عزیز کرده ایم ، پناه دادن به درمانده ترین های آن ها بوده است اما با منت!

انگار یادمان رفته است که اصلا بین ما مرزی نبود ، ایران همان افغانستان بود و افغانستان همان ایران! واین مرزِ جدایی انداز کار انگلیس بود! دین وزبان و مذهبمان یکی است و از یک فرهنگیم ، فرهنگی که از همان سو تولید می شد و به سایر نقاط ایران پهناور می رسید ، خیلی از ادبا و دانشمندان و شاعرانی که الان منِ ایرانی به آنها افتخار می کنم از همین افغانستانِ مظلوم برخاسته اند.

امروز میخواهم چند کتاب در حوزه ی افغانستان برایتان معرفی کنم:

اولین کتاب از رضای امیرخانی است که محبوب کتابستانی هاست : جانستان کابلستان

  • محمد گازرانی
۲۸
مرداد

  • رفتیم داخل خانه. وقتی کلید برق را زد و تو صورتش نگاه کردم، دیدم پیر شده. حاجی با آن که بیست و هشت سال داشت همه فکر می کردند جوان بیست و دو، سه ساله است، حتا کم تر، اما آن شب من برای اولین بار دیدم گوشه چشم هایش چروک افتاده، روی پیشانیش هم. همان جا زدم زیر گریه، گفتم «چه به سرت اومده؟ چرا این شکلی شده ای؟» حاجی خندید.
  • حاجی می آمد جلوِ چشمم با چشم های قرمز و خاک آلود. بعد از هر عملیات که می آمد اصرار می کردم خودش را وزن کند، می دیدم هفت، هشت کیلو کم کرده. عملیات خرمشهر از شدت ضعف چند نفر زیر بغلش را گرفته بودند و نصفه شب آوردندش خانه.

از کتاب:

تو هم بلند شو برو خودت را وزن کن ،از چه می ترسی؟ برو.
از بس ضد تهاجم فرهنگی مبارزه کرده ای اینچنین پروار شده ای؟ این چروک زیر چشمانت هم اثر مطالعه های طاقت فرسای شبانه روزی برای تولید علم اسلامی است،نه؟
تهاجمی که به فرهنگ ما شده خیلی خطرناکتر و جدی تر از تهاجمی است که حاج همت سردار آن بود،اما همتی نیست که آن را جدی بگیرد و آنقدر زحمت بکشد که لاغر شود و بهار جوانیش یکی دو ساله به خزان پیری برسد،چمرانی نیست که بی خوابیهای چند شبانه روزی بکشد ، باکری نیست ، خرازی نیست ، متوسلیان ، بابایی،اندرزگو و......
این عمار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچ کدام نیستند همگی برای روز موعود در آماده باش به سر می برند.
و اکنون سپاه اسلام خالی است ، خالی خالی.

مولایمان علی فرمود در جنگ خواب را تنها مضمضه نمایید مثل آبی که در اول وضو داخل دهان می کنید ولی کامل فرو نمی برید و سریع خالی می کنید.

و بدانید اگر شما به خواب فرو رفتید دشمنتان بیدار است.

من نام لم یُنَم عنه.



بلند شو دست به زانوت بگیر بگو:
یاعلی
  • محمد گازرانی
۲۸
مرداد

خواهر شهید خالصی گفت: وقتی حضرت آقا در منزل ما تشریف داشتند، از ایشان خواستیم تا به اشعار حافظ تفألی بزنند؛‌ ایشان هم دیوان را باز کردند که این غزل آمد :

بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید

جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فریاد دادخواه رسید

سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد
جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید

ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن
قوافل دل و دانش که مرد راه رسید

عزیز مصر به رغم برادران غیور
ز قعر چاه بر آمد به اوج ماه رسید

کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید

صبا بگو که چه‌ها بر سرم درین غم عشق
ز آتش دل سوزان و دود آه رسید

ز شوق روی تو شاها، بدین اسیر فراق
همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید

مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیمه شب و درس صبحگاه رسید

به نقل از : http://www.sahebzaman.org

  • محمد گازرانی
۱۰
مرداد

خاطره ای داشتم از شب قدری بسال هشتاد و نه، که قبلا اینجا پستش کرده بودم!

در کتابستان هم بخوانیدش؛ زیاد بد نیست!

:)

رمضـان می رود و می برد از کف دل مـا
آنـکه هـر روز صـفا یافـت از او محفـل مـا

رمضان می رود و حیف کـه امضـا نشـود
طـاعــت نـاقـص مـا، روزه ی نـاقـابـل مـا

رمـضـان عقـده گشـا بـود گـنه کــاران را
وای اگـر او رود و حل نشـود مشـکل مـا

حال کی ماه خدا می روی، آهسته برو
کـه ندانـی چـه کنـد رفتـن تـو بـا دل مـا

 تقدیر  19ام
شب نوزدهم رمضان به یکی از امام زاده های اطراف شهر رفتیم. دسته ی بچه هیئتی ها به پیش ...
هر سال می دونم اینجا، تو این وقت شب سوز عجیبی وجود داره. اونم وسط تابستون. به خاطر همین همیشه یه کت همراهمه. اینجاست که نگاه حسرت وار رفقا را به کت بیچاره می بینم.
داخل حرم جایی برای نشستن پیدا نکردیم. حالا مجبوریم سرما رو تحمل کنیم و در محوطه صحن بنشینیم. بعد از اتمام دعای جوشن و نماز قضا، جایی داخل حرم پیدا کردیم تا از مراسم قرآن به سر، بدون "لرز" و "دندون قروچه" استفاده کنیم. عجب جایی هم. درست کنار ضریح. سرت رو می گذاری روی ضریح و هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
خیلی سبک شدیم. همون شب اول اندازه سه شب قدر وزن بارمون کم شد. حالا می تونیم یه مقدار کمرمون رو صاف کنیم. اصلا کنترات برداشته بودیم. فقط خدا کنه مزدمون رو قبل از خشک شدن اشک ها بهمون داده باشن.
تو این افکاریم که بلندگوی حرم صدایی می زنه: "خدا خیرتون بده جوونها. هرکدام از شما اگر یکی از این فرش های توی صحن رو برداره، همشون جمع شدن..."
تصویری از زیبایی همینجاست. همه کمک میکردن. با جون و دل و البته لذتی که تو چشمهاشون خوندم. حتی سبقت می گرفتن. اونجا بود که فهمیدم،  همش واسه خاطر همین کار کنتراتی است!

التماس دعا - مسعود طباطبائی

  • سیدمسعود طباطبائی