کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

تشنه ی کتاب که بودم ، وقتی در شهر می گشتم، با چراغ بودم یا بی چراغ ، جایی را نمی یافتم که سیرابم کنند.

اما یکسالی می شود که دوستان ، دور هم جمع شدند و سقاخانه بنا کردند و تشنگان را آب می نوشانند.

"کتابستان اراک" ، سقاخانه است. سقاخانه ای که با همت بنا شد و با تلاش به راهش ادامه میدهد.

سقاخانه ، "کتابستان اراک" است که مامن اهالی فرهنگ و ادب و هنر است.

هرگاه تشنه شدی یا خسته بودی و دنبال مامن می گشتی، به سقاخانه ی "کتابستان" سری بزن.

یاعلی

::
آدرس: اراک، خیابان خرّم، جنب هتل زاگرس

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

پایی که جاماند

جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۳۵ ق.ظ

رهبر معظم انقلاب:تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیده‌ام که صحنه‌های اسارت مردان ما در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آن چنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث تکان دهنده‌ای است که از سویی صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان ما را، و از سویی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام را، جزء به جزء و کلمه به کلمه در برابر چشم و دل خواننده می‌گذارد و او را مبهوت می‌کند. احساس خواننده از یک سو شگفتی و تحسین و احساس عزت است، و از سویی دیگر: غم و خشم و نفرت. ۱۳۹۱/۶/۲

پنج شنبه 23 تیر 67:
آن روز کارم به جایی رسیده بود که برای قطع شدن پایم لحظه شماری می کردم پایی که در عملیات های مختلف ، از جاده های خندق تا کوه های پر از برف کردستان ، پایی که قریب دو سال پای یک تخریبچی در میدان مین بود پایی که در میدان مین ارتفاعات شاشوی کردستان ده ترکش خورده بود پایی که مثل یک دوست باوفا همیشه همراهم بود. از بس از دست او درد کشیده بودم که دیگر تحمل همراهی از این به بعدش را نداشتم . حکایت من و او حکایت پر دردی است . پایم امروز در زباله های بیمارستانی بغداد دفن می شد همیشه در قنوت هایم یاد می کنم از پایی که جا ماند! یک ساعتی پشت در اتاق عمل منتظر ماندم در مقابل ظلم ها و جنایات بعثی ها در جنگ با خودم می گفتم . بگذار تکه های بدن ما در خاک عراق بماند اما یک وجب از خاک کشورم دست دشمن نماند. وارد اتاق عمل شدم قبل از اینکه بی هوشم کنند استخوان های خرد شده پایم را با قیچی از زخم هایم بیرون کشیدند از شدت درد لب می گزیدم. دکتر جوانی بود که حدود 40 سالی داشت . پایم را همان دکتر قطع کرد. وقتی به هوش آمدم روی تخت بیمارستان بودم بهترین لحظه عمرم زمانی بود که پایم را بدون درد از زیر ملحفه تکان دادم.

  • محمد گازرانی

کتاب

معرفی کتاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی