کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

تشنه ی کتاب که بودم ، وقتی در شهر می گشتم، با چراغ بودم یا بی چراغ ، جایی را نمی یافتم که سیرابم کنند.

اما یکسالی می شود که دوستان ، دور هم جمع شدند و سقاخانه بنا کردند و تشنگان را آب می نوشانند.

"کتابستان اراک" ، سقاخانه است. سقاخانه ای که با همت بنا شد و با تلاش به راهش ادامه میدهد.

سقاخانه ، "کتابستان اراک" است که مامن اهالی فرهنگ و ادب و هنر است.

هرگاه تشنه شدی یا خسته بودی و دنبال مامن می گشتی، به سقاخانه ی "کتابستان" سری بزن.

یاعلی

::
آدرس: اراک، خیابان خرّم، جنب هتل زاگرس

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

محمد حسین جعفریان...

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۰۵ ق.ظ

جعفریان را قبلا خدمتتان معرفی کرده ام، استاد میرشکاک را هم. و این دو هر کدام انسان های عجیبی هستند که اگر یک بار توفیق زیارتشان را درک کرده باشی تا مدت ها نمی توانی شخصیتشان را درک کنی.

حالا سیدِ میرشکاک، حسین جعفریان را روایت می کند.

مطلب زیر را از سایت شهرستان ادب وام گرفته ام:

یادداشتی از یوسفعلی میرشکاک
اسطوره ماجراجویی
هنر هنرهای جعفریان، زندگی اوست و این را تنها کسانی می‌دانند که کم و بیش او را از نزدیک بشناسند. شعر او (به‌ویژه شعر مرسل) ستودنی است، اما زندگی او فراتر از شعر است


در تاریخ معاصر ـ از جنگ و سیاست گرفته تا شعر و نثر ـ یک حادثه، یک ماجرای حیرت‌انگیز است. پوستی بر چند پاره استخوان و این همه شور و هیجان و مخاطره‌جویی و تحرک؟ چه کسی باور می‌کند که حتی در روزگار کاهلی و راحت‌طلبی (روزگار ما) چنین «ماجرایی» یافت شود؟ بسیاری از هم‌نسلان ما به جبهه رفتند، برخی به آسمان پیوستند، برخی بر ویلچرها و عصاها تکیه داده و در صف فرشتگانند، گروهی نیز همچون من زمینگیرِ معاش محقر واژه‌اند، اما محمدحسین جعفریان خود به تنهایی جبهه‌ای است از ایران تا افغانستان و تاجیکستان و پاکستان و... الخ، با هزاران خاطره شگرف و دلی که بیم و باک نمی‌شناسد و همواره با مرگ شانه به شانه سفر کرده است ولی حتی امروز که ظاهرا دشواری‌های وی بیشتر شده، بسنده است بهانه‌ای پیدا کند تا خود را با سر به ورطه مخاطره‌ای تازه بیندازد.

 این پیکر نحیف که یادآور کشتی بی‌لنگر مولاناست هزاران کوه و دشت و دره و روستا و شهر و خیابان و زن و مرد و چریک و آدمکش و دیپلمات و سیاستمدار و جوانمرد و ناجوانمرد و شاعر و نویسنده و مزدور و عکاس را در گیرودار هزاران ماجرا به خاطر دارد، من از تصور پیاده راه رفتن حسین در کوه و کمرهای افغانستان، بر خود می‌لرزم. تنی که توانایی حمل خود را ندارد، زیر بار دوربین و لوازم سفر، آنگاه پیاده؟ یا در کابل، میان آن همه نیروی درگیر با یکدیگر، که به سایه‌ها نیز شلیک می‌کردند، شب یا روز از این سو به آن سو رفتن، چه مایه جگرآوری و جنونمندی می‌خواهد؟ قاچاقی از افغانستان به تاجیکستان رفتن، آن هم در اوج گیرودار با روس‌ها و... رها کنم؛ جعفریان اسطوره ماجراجویی روزگار ماست در تمام ساحات و از این حیث هیچ شاعر و نویسنده یا روزنامه‌نگاری به پای وی نمی‌رسد. 

شاعران پس از گل کردن، اندک اندک راه رفتن را نیز فراموش می‌کنند و نویسنده‌ها نیز. شاید روزنامه‌نگارها و خبرنگارها کم و بیش اهل تحرک باشند ـ یا بهتر بگویم بودند ـ اما حسین هم شعر و هم نویسندگی خود را در حاشیه ماجراجویی انقلابی قرار داده و بیقراری جان خود را به عنوان متن زندگی برگزیده است. هم از این رو، یادداشت‌های وی ـ از جمله چکر در ولایت جنرال‌ها ـ همچون خود وی حادثه‌ای تکرارناشدنی است.

 البته «جعفریان صاحب» از آنچه نوشته فراتر است و اگر «ممیزی» این همه دائرمدار نبود، هزاران خاطره شگرف دیگر از این شاعر و نویسنده شگرف و شگفت‌آور در دسترس مخاطبان ادبیات معاصر بود، یکی از یکی حیرت‌انگیزتر. به عبارت دقیق‌تر، هنر جعفریان هنوز در پرده است و هرچند آنچه از مانع ممیزی گذشته و به ما رسیده، واقعا حیرت‌آور است، روزی که پرده ممیزی خرق شود، حیرت ما (مخاطبان جعفریان) صد چندان خواهد شد. 

هنر هنرهای جعفریان، زندگی اوست و این را تنها کسانی می‌دانند که کم و بیش او را از نزدیک بشناسند و با منش و بینش وی آشنایی داشته باشند. شعر او (به‌ویژه شعر مرسل) ستودنی است، اما زندگی او فراتر از شعر است، گویی حسین خود منظومه‌ای است که هرگاه بیدار است و در تکاپو، سروده می‌شود و هرگاه می‌خوابد، متوقف می‌ماند. نثر او به چنان فرازی از تمایز و تشخص رسیده که به‌سادگی درخشش خود را آشکار می‌کند، اما زندگی وی فراتر از نثر اوست. گویی «جعفریان صاحب» سفرنامه‌ای است که با کمک عصا این سو و آن سو می‌رود و شگفتی می‌آفریند. من سال‌هاست در این شاعر و نویسنده جنگاور به چشم اعجاب می‌نگرم و ستیهندگی و یکدندگی او را می‌ستایم و حتی آنگاه که غیرقابل انعطاف می‌شود و استبداد به رای نشان می‌دهد، برایم دوست‌داشتنی است. 

شعر و نثر حسین و حضور وی برایم عزیزند، زیرا هر سه فراتر از هرگونه ارج و گرامیداشت، مرا همچون بسیاری از مخاطبان وی به پایداری کردن در برابر بد و بیداد و ستایش دستمایه‌های اندک هستی ناپایدار، یعنی دوستی، زندگی، جوانمردی، برادری، حرمت، استقامت، برمی‌انگیزند. چندی پیش در سفری سه، چهار روزه با این اعجوبه، این ماجرا، این حادثه حیرت‌آور، همراه بودم و برای نخستین بار نگران حال او شدم. اسطوره جعفریان در آستانه پیری است و در حال پیوستن به نسل من که فرسوده‌ایم و چشم انتظار آن رهاننده گرامی که جان را به دیدار شهسوار آفرینش می‌برد. من اگر بازنده بوده‌ام، لابد لیاقت نداشته‌ام. اما دریغ است که «ماجرای مجسم» مجال آن را نداشته باشد که بنشیند و با فراغت تمام، هر آنچه بر وی گذشته فارغ از رد و قبول وضع موجود، برای آیندگان به یادگار بگذارد.

 قلم حسین همچون بیان وی جادو می‌کند و می‌تواند ساده‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین وقایع را رنگ جاودانگی ببخشد و از این حیث بی‌همانند است. بعد از چند سال، از نزدیک می‌دیدم که حسین در شبانه‌روز یک وعده غذا هم نمی‌خورد و به راحتی نمی‌خوابد و... نگران شدم و هنوز هم نگرانم و کاری از دستم برنمی‌آید. اگر کاری از دستم برمی آمد، چه می‌کردم؟ برای همه اهل استعداد شهرکی می‌ساختم با تمام امکانات، تا امثال حسین ـ که سخت اندکند ـ در فراغت محض بنشینند و بنویسند. 

دریغا که در واپسین فصل عمر زبان فارسی ـ واپسین عوامل زنده ماندن این زبان، به اندازه یک فوتبالیست یا یک بازیگر زن نیز اعتنا نمی‌کنند. اما چه باک، پایان فصل نزدیک است و آنکه نخستین سراینده و سخنور را به دانش اسماء سرفرازی داد، انتقام سرایندگان و سخنوران ستمدیده را نیز خواهد گرفت. آه...‌ای کاش لااقل مدیر یک انتشاراتی بودم تا «چکر در ولایت جنرال‌ها» را چنانچه دلخواه من است منتشر می‌کردم. آیا زبونی و ناتوانی شاعران و نویسندگان در ارائه مستقل و آبرومند آثارشان، نشانه تسلیم وضع موجود به زبون‌اندیشی نیست؟ حسین عزیز! جز نگرانی و دعا، کاری از دستم برنمی‌آید. تو دعا کن زودتر از تو و دیگر عزیزان، از نکبت این جانفرسایی رها شوم و فراموش مکن که یکی از معدود ارجمندانی بوده‌ای که از ژرفای وجود به آنها مهر ورزیده‌ام.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی