جانستان کابلستان
کنار دست ما کشور عزیزی است که سال هاست در مقابل هجوم بیگانه قد خم نکرده و ذلیل نشده است. روس و طالبان و امریکا و... را از خود رانده است و سال هاست که مردمش در سختی و خاک و خون زندگی می کنند، و تنها کاری که ما در قبال این همسایه ی عزیز کرده ایم ، پناه دادن به درمانده ترین های آن ها بوده است اما با منت!
انگار یادمان رفته است که اصلا بین ما مرزی نبود ، ایران همان افغانستان بود و افغانستان همان ایران! واین مرزِ جدایی انداز کار انگلیس بود! دین وزبان و مذهبمان یکی است و از یک فرهنگیم ، فرهنگی که از همان سو تولید می شد و به سایر نقاط ایران پهناور می رسید ، خیلی از ادبا و دانشمندان و شاعرانی که الان منِ ایرانی به آنها افتخار می کنم از همین افغانستانِ مظلوم برخاسته اند.
امروز میخواهم چند کتاب در حوزه ی افغانستان برایتان معرفی کنم:
اولین کتاب از رضای امیرخانی است که محبوب کتابستانی هاست : جانستان کابلستان
کتاب دوم از محمد حسین جعفریانِ عزیز است که بعید می دانم هیچ کس قدر ایشان در حوزه ی افغانستان، دانش و تجربه داشته باشد ، جعفریان در سنین نوجوانی به سفارش سید مرتضای آوینی همراه حسین بهزاد راهی افغانستان می شود تا از درگیری های آنروز افغانستان مستند بسازد.ایشان در سالهای بعد از صمیمی ترین دوستان احمد شاه مسعود می شود و سریال "حماسه نا تمام" را می سازد که بارها از تلویزیون افغانستان پخش می شود و از محبوب ترین سریال های آن سال می شود.
استاد جعفریان شاعر هم هستند "درد دل های یک کلمن" را در مورد جانبازانی مثل خود سروده است که آن را در دیدار با آقا خواند و آقا دستور دادند شعر او را با خط خوش بنویسند و در تمام مراکز بنیاد جانبازان در سراسر کشور نصب کنند.
جعفریان این سال ها کتاب "در پایتخت فراموشی" را نوشته است که یک حاشیه نویسی است از سفر مشترکش با بهروز افخمی.
و اما سومین کتاب ، "قصه ی خشت و سنگ" استاد محمد کاظم کاظمی است، این کتاب نیاز به معرفی ندارد ، در اینجا تنها شما را به یک شعر از آن دعوت می کنم:
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفرهای که تهی بود، بسته خواهدشد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه که قلک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت
منم تمام افق را به رنج گردیده،
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده
منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفرهام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه، تصویری از شکست من است
به سنگ سنگ بناها، نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، می شناسندم
تمام مردم این شهر، می شناسندم
من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابن ملجم شد
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهام که تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
چگونه بازنگردم، که سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست
چگونه باز نگردم که مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیام بستن و الله اکبرم آنجاست
شکسته بالی ام اینجا شکست طاقت نیست
کرانهای که در آن خوب می پرم، آنجاست
مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم
مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست
شکسته می گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی شمار شما
من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهید دادهام، از دردتان خبر دارم
تو هم به سان من از یک ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی
تویی که کوچهء غربت سپردهای با من
و نعش سوخته بر شانه بردهای با من
تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم
اگرچه مزرع ما دانههای جو هم داشت
و چند بتهء مستوجب درو هم داشت
اگرچه تلخ شد آرامش همیشهء تان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشهء تان
اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل کنید مرا
تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
بهجز غبار حرم، چیز دیگری نبرم
خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد
جانستان کابلستان از دوستم امانت گرفتم و وسط امتحانای ترم خوندمش..خیلی خوب بود اونقدر جذاب که نمیشد کنار بزاریش مجبور شدم درسم کنار بزارم تا زودتر تمومش کنم!
این آقای جعفریانی که اینجا اسمش آوردید همان جعفریان معروف کتاب"داستان سیستان"؟! اگه همونه واجب شد بیام کتابشو بگیرم چون خیلی حرفه ای بود!
یاعلی