کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

تشنه ی کتاب که بودم ، وقتی در شهر می گشتم، با چراغ بودم یا بی چراغ ، جایی را نمی یافتم که سیرابم کنند.

اما یکسالی می شود که دوستان ، دور هم جمع شدند و سقاخانه بنا کردند و تشنگان را آب می نوشانند.

"کتابستان اراک" ، سقاخانه است. سقاخانه ای که با همت بنا شد و با تلاش به راهش ادامه میدهد.

سقاخانه ، "کتابستان اراک" است که مامن اهالی فرهنگ و ادب و هنر است.

هرگاه تشنه شدی یا خسته بودی و دنبال مامن می گشتی، به سقاخانه ی "کتابستان" سری بزن.

یاعلی

::
آدرس: اراک، خیابان خرّم، جنب هتل زاگرس

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حیران» ثبت شده است

۱۷
اسفند

عمریست که عمر رفته را باخته ایم

ویران کردیم هر چه را ساخته ایم

بعد از یک عمر سربلندی امروز

فواره ی سر به زیر انداخته ایم

مهدی کازرانی(حیران)

  • محمد گازرانی
۲۶
دی

سخت است بدانی که هوس یا عشق است؟

یک راه پر از خطر سفر تا عشق است

ای دوست اگر راه طلب را رفتی

این جاده حق تقدّمش با عشق است



نه حور و نه فردوس برین می خواهم

در عشق تو یک قلب حزین می خواهم

بین قفس زمانه جایم تنگ است

یا رب! دو-سه آسمان،زمین می خواهم


مهدی کازرانی(حیران)

  • محمد گازرانی
۱۲
آذر

میان سفره ی غم رزق ما فراوان است

نمک به زخم زدن کار روضه خوانان است

اگر که عاشق و دلداده ایم لطف شماست

همیشه بر سر این سفره حرف احسان است

هر آنچه از همه ی عمر حاصلم گشته

تمام، از در عالیجناب، سلطان است

میان سینه زنی بود روضه خوان میگفت:

که راه کرببلای تو از خراسان است

وگفت اهل دلی زیر قبه است اینجا

حرم میان دم یا حسین حسین جان است

سماوری که به بزم تو میزند بر سر

بخار رحمت آن جرم خلق پوشان است

بخار جنبش سینه زنان مجلس تو

به آسمان که رود ابر پر ز باران است

مهدی کازرانی(حیران)

  • محمد گازرانی
۱۰
آذر

 

دلم برای مدرسه تنگ شده

وقتی سر کلاسا می خوابیدم

معلما صدام می کردن و من

خواب معلمامونو می دیدم

 

نمیشه اون روزا  دوباره تکرار

 روزای فوتبال نماز خونه ای(1)

من بودم و سجاد و چن تا دیگه

 سجاد و اون لهجه آستونه ای

 

چقد می خندیدیم با هم خوش بودیم

کاش یه شبی خوابشونو ببینم

کاشکی فقط برا یه بارم شده

رو نیمکت مدرسمون بشینم

 

نیمکتای دانشگا خشکه خوب نیست

نیمکتای دانشگا روح ندارن

اینجا مُده دانشجوها واسه هم

ادای آدما رو در میارن

 

اینجا همه همیشه توی نقشن

 ولی یه چیزی انگاری می لنگه

همه برای هم کلاس میذارن

انگاری اینجا یه  جورایی جنگه

 

یادش بخیر روزایی که کلاسو

با اون همه سختی یا میپیچوندیم

یادش بخیر سر کلاس شیمی

رمان آل احمدو میخوندیم

 

بسّه دیگه دلم داره آب میشه

سجاد و میلاد و حسین و مهدی

قرار گذاشتیم پیش هم بمونیم

حیف که تموم شد روزای خوش عهدی

(1. نوعی فوتبال است که در نمازخانه ی مدرسه با جورابهای تو هم رفته و توپ مانند بازی میکنند)

مهدی(حیران)  

  • محمد گازرانی
۰۴
آذر

مرا که پای تو هستم به پای خود بنویس
غریبه ات نه بیا آشنای خود بنویس

نفس کشیدن من بی تو غیر مردن نیست
بیا وحال مرا در هوای خود بنویس

فقیرتر ز من بینوا کجا داری
مرا همیشه گدای گدای خود بنویس

بد  است اگر به کسی غیر تو زنم رویی
همیشه نوکری ام را برای خود بنویس

به دست ساقی بی دست خود مرا آقا!
بیا و زائر کرببلای خود بنویس

مهدی کازرانی(حیران)
  • محمد گازرانی
۲۴
آبان

دیوانگی ام گذشته از حد چه کنم؟

دلتنگ توام گر چه شدم بد چه کنم؟

آتش زده یاد کربلایت به دلم

آقا نروم به سمت مشهد چه کنم؟

ایشالا اربعین...

مهدی کازرانی

  • محمد گازرانی
۰۳
آبان

سال هاست که یک خانه ی قدیمی  در خیابان راهزان اراک عصرهای جمعه میزبان دعای سمات است ، اما از وقتی مادر این خانه به آسمان سفر کرد غروب های این خانه دلگیر تر شده است.

تقدیم به صاحب الزمان:

باز جمعه رسیده بود و دلم به هوای تو بال و پر می زد

لحظه های غروب بود و غمت به من بیقرار سر می زد

من دوباره به راه افتادم، سمت آن خانه ای که ابری بود

اهل آن آشنای بارانند، پهن شد سفره ی "سمات"ش زود

روضه آنجا همیشه وقت غروب، جوری انگار مادری میشد

در فضا عطر یاس می پیچید، صحبت از آتش و دری می شد

مادر خانه را شنیدم که، بانویی اهل اشک و غم بوده

سالیانیست سایه مادر از سر  خانواده کم بوده

جمعه بود و غروب، میگفتم... چشم ها خیس و اشک ها جاری

روضه خوان از نبود تو میگفت: "بی تو دنیا شده گرفتاری"

جمعه ها در غروب می مردند، غربت جمعه ها مرا می کشت

عصر ها نا امید از آمدنت، روضه های شما مرا می کشت

شعر از مهدی گازرانی

یاعلی

  • محمد گازرانی
۲۸
شهریور

خاطراتم میان یک خانه

برج بی روح تازه ای می شد

دل من بود آنچه میبردند

پاره های قراضه ای می شد


شهر ها رو به رشد بودند و

دل ما نیز روبه ویرانی

دل ما گشت غارت دزدان

دیو و انگشتر سلیمانی


بچه بودم هنوز یادم هست

خانه ای بود بین باغی که...

جای جایش پر از محبت بود

آه آن خانه و اتاقی که ...


عصرها عطر یاس می پیچید

بوی جاروی خیس روی غبار

مادرم بعد سفره می انداخت:

آی مهدی پنیر را تو بیار


همه ی خانه دور هم بودند

چای و نان و پنیر می خوردند

همه باهم کنار یک سفره

لذتی بی شمار می بردند

***

و کنون بعدسال ها امروز

روی ایوان برج می گویم :

حسرت سفره های نان و پنیر

حسرت خاک و آب و جارویم


مهدی کازرانی

  • محمد گازرانی
۲۶
تیر

اگر مثل من ، رمضان های حرم امام رضا را چشیده باشی ، هر سال رمضان که برسد منتظری تا ببینی برنامه ات کی جور می شود تا بلیط قطار بگیری و راهی مشهد بشوی...

مهدی ، برادر کوچکم ، دوباره برای امام رئوف شعر گفته بود ، بهانه ای شد تا برایتان مطلب بنویسم:


هر کس فقیر شد به در تو امیر شد

هرکس چشید داغ فراق تو پیر شد


آهو گریخت از همه صیادها ولی

آخر به دام عشق تو آقا اسیر شد


اصلا تو ضامنی که همه توبه میکنند

اما ببخش توبه ام آقا چه دیر شد


آقا خجالت از رخ تو میکشم ببین!

اشکم کنار تو چه قدر سر به زیر شد


تا میرسم کنار حرم فکر میکنم

چشم و دلم ز هر چه بهشت است سیر شد


یاعلی

التماس دعا

  • محمد گازرانی
۲۲
تیر

به رضای امیرخانی برای قیدارش:

"مرد بودن "ای جماعت!هرچه باشد عار نیست

هر که عاشق شد در این عالم دگر بیکار نیست

در طریق عشق گمنامی به از خوشنامی است

هر کسی شد مدعی قطع یقین قیدار نیست

کار عاشق در همین کوی و سرا و برزن است

نام او امّا میان کوچه و بازار نیست

زخم های عشق را درمان اگر خواهی بدان!

درد عاشق را دوایی غیر چوب دار نیست

هرکسی از بندگان بنده ی ارباب نیست

فاش میگویم که او قطع یقین قیدار نیست

مهدی کازرانی

قیدار

  • محمد گازرانی