کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

تشنه ی کتاب که بودم ، وقتی در شهر می گشتم، با چراغ بودم یا بی چراغ ، جایی را نمی یافتم که سیرابم کنند.

اما یکسالی می شود که دوستان ، دور هم جمع شدند و سقاخانه بنا کردند و تشنگان را آب می نوشانند.

"کتابستان اراک" ، سقاخانه است. سقاخانه ای که با همت بنا شد و با تلاش به راهش ادامه میدهد.

سقاخانه ، "کتابستان اراک" است که مامن اهالی فرهنگ و ادب و هنر است.

هرگاه تشنه شدی یا خسته بودی و دنبال مامن می گشتی، به سقاخانه ی "کتابستان" سری بزن.

یاعلی

::
آدرس: اراک، خیابان خرّم، جنب هتل زاگرس

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

سال 86 وقتی وارد دانشگاه شدم ، فکر می کردم دانشگاه باید جایی باشد برای اینکه خستگی کنکور از تنم در بیاید و  بتوانم همه ی کتابهایی را که خواندنشان برایم عقده شده بود را بخوانم، اما اینها همه توهم بود ، دانشگاه ما جایی بود که باید از 8 صبح کلاس می رفتی تا 9 شب! بعد هم تازه کلاس های حل تمرین شروع می شد و مباحثه های مختلف! پس خیلی عادی بود که همان دو ، سه هفته اول از هر چه کلاس و درس و استاد است زده شوی ، اما چهارشنبه بعد از ظهر ، آخرین کلاس هفته رنگ و بویی دیگر داشت با اینکه درستش این بود که آخرین کلاس خسته ترین کلاس باشد اما اینگونه نبود ، کلاس ادبیاتی که با "فاضل نظری" داشتیم.

تنها کلاسی که هیچ گاه غیبت نکردم ، تنها کلاسی که هیچگاه وسطش به سرم نزد که بپیچانمش ، تنها کلاسی که در آن صفا می کردم ، تنها کلاسی که برای استادش دلم تنگ می شد ، تنها کلاسی که ... .

وقتی به مهدی ، برادر کوچکم ، می گفتم کلاسهای فاضل به جای ادبیات ، سراسرش اخلاق بود ، درست درک نمی کرد چه می گویم اما دیروز بعد از جلسه می گفت : این مرد چقدر ظرایف اخلاقی بلد بود.

حالا فاضل با آن همه خاطره های خوشی که در ذهن من کاشته بود ، به اراک می آید به شهر من ، از صبح شوق این را دارم که ساعت 18:30 برسد و من بروم  کافه کتاب پرچین علی جانباز و همسرش.(که همین جا از هر دوشان تشکر می کنم و خدا قوتشان می گویم ) با مهدی می رویم ، قرار است او قرآن شروع جلسه را بخواند ، این آیات از سوره ی "شعراء" را قرائت می کند: " شاعران را گمراهان پیروی می کنند. آیا ندانسته ای که آنان در هر وادیِ (باطلی ، خیال پردازانه) سرگردانند؟ مگر (آن دسته از شاعرانی که) ایمان آورده اندو کارهای شایسته انجام می دهند و بسیار به یاد خدا هستند و...."

جمعیت زیاد آمده اند و این از ما اراکی ها بعید است ، کار فرهنگی و این همه جمعیت؟! دم شما گرم که آمدید، فاضل می آید و با این جملات کار را آغاز می کند : "فکر نمی کردم  که هیچ وقت توی یه چنین فضای ....(چند نفر از داخل جمعیت می گویند فضای باز) یه چنین فضای کوچکی ، یک چنین محفل ادبی رو برگزار کرد ، اون هم توی ایران ، اگرم توی ایران می شد توی استان مرکزی نمی شد و اگرم توی استان مرکزی می شد توی اراک دیگه نمی شد!!!!" همه می خندند ، مردم دقیقا نمی توانند درک کنند الآن فاضل دارد از جلسه و اراکی ها تعریف می کند یا اینکه دارد مسخره مان می کند!

استاد می گوید: این جلسات ، جلسات خوبی است ، به شرط اینکه دچار افراط و تفریط نشود.

استاد می گوید: شعر باید بر اندیشه و حکمت استوار باشد.

استاد می گوید: قالب غزل مثل کت و شلوار می ماند ، تو اگر لباس اسپرت بپوشی آزادی که هر کاری بکنی اما وقتی کت و شلوار پوشیدی خیلی چیز ها را باید رعایت کنی.

میان صحبت هایش من را می بیند که گوشه ی حیاط به دیوار تکیه داده ام  ، استاد می گوید : یکی از بچه های دانشگاه را در جمع می بینم که هنوز هم به من می گوید استاد ، فکر کنم الان دیگر درسش تمام شده باشد ، (بعد مکثی می کند و دوباره نگاهم می کند و بهد می گوید:) چقدر هم  پیر شده است! ( و حضار می خندند ، استاد راست می گوید ، وقتی عکس های سال اول دانشگاه را کنار آینه می گذارم و خودم را می بینم ، خیلی پیر شده ام)

استاد می گوید: اگر مقصود خور و خواب و خشم و شهوت باشد که حیوانات خیلی جلو تر از ما هستند ، پس ما برای چیز دیگری آفریده شده ایم.

استاد می گوید: غم لازمه ی شعر است و غم اصلا چیز بدی نیست ، آنچه بد است یاس و ناامیدی است.

جمع که خصوصی تر می شود ، استاد عکس رضا امیر خانی را می بیند  و خوب بر اندازش می کند ، بعد...

استاد می گوید: رضا خیلی گل است ، من خیلی دوستش دارم.

استاد می گوید: اینترنت خیلی بی سر و ته است. گاهی اوقات در اینترنت جوری برای انسان حرف در می آورند که هیچ راه دفاعی برای تو نمی ماند

استاد می گوید: آنهایی که بدِ دیگران را می گویند بیشترشان از روی حسادت، این کارها را می کنند و تو باید برای حسود، دل بسوزانی! چون حسادت گناه نیست عذاب است ، عذاب. 

بعد از افطار با استاد همراه می شویم و تا شهر صنعتی میرویم ،استاد می گوید: اراک هم زیبا شده است...

نظرات  (۱)

  • این فیلد نمیتواند خالی باشد؟!
  • وااای نه!

    حیفه!

    حضور در دانشگاه شما آرزوی خیلی هاست!

    خود من خیلی از این که برای مصاحبه نرفتم پشیمون شدم!خیییلی...

     

    البته مسئله ی افراط و تفریط خیلی مهمه!

    متاسفانه دانشجوهای ما در اکثر رشته ها یا خیلی تشنه هستن و دسترسی به هیچ منبعی ندارن ... یا فرصت استفاده کردن ندارن (مثل ما!) یا برعکس (مثل شما!)!

     

    مهم اینه کسی که تلاش بکنه خدا قول داده که هدایتش میکنه!

    و این که اگه خوب درس بخونیم از درس خوندن همون قدر معنویت به دست میاریم که از خوندن کتب اخلاق به دست میاوردیم...

     

     اگه استادا و کلاسا و درسا جذاب  نیستن و آدم رو زده میکنن راهش پیچوندن نیست!انشالله  شما باید تلاش کنید استادی بشید که این گونه نیست... مثل استاد نظری!

     

    ببخشید اصلا قصد موعظه نداشتم... خواستم نعمتی که خدا بهتون داده رو یاد آوری کرده باشم.

    پاسخ:
    معمولا استادای به درد بخور دانشگاه ما کسایی هستن که کلاسا رو خیلی جدی نگرفتن و خودشون مطالعه ی جانبیشون رو داشتن
    دعا بفرمایید
    یاعلی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی