دیروز ، نوبت دیدار دانشگاهیان با آقا بود ، آن قسمت هایی
را که به نظرم مهم آمد ، برایتان آورده ام:
دیروز ، نوبت دیدار دانشگاهیان با آقا بود ، آن قسمت هایی
را که به نظرم مهم آمد ، برایتان آورده ام:
وقتی که دانه بودونبود کبوتر است
بابالجواد راه ورود کبوتر است
از دست صاحبان کرم میچکد هنوز
گندم! همان که شرط وجود کبوتر است
سال 86 وقتی وارد دانشگاه شدم ، فکر می کردم دانشگاه باید جایی باشد برای اینکه خستگی کنکور از تنم در بیاید و بتوانم همه ی کتابهایی را که خواندنشان برایم عقده شده بود را بخوانم، اما اینها همه توهم بود ، دانشگاه ما جایی بود که باید از 8 صبح کلاس می رفتی تا 9 شب! بعد هم تازه کلاس های حل تمرین شروع می شد و مباحثه های مختلف! پس خیلی عادی بود که همان دو ، سه هفته اول از هر چه کلاس و درس و استاد است زده شوی ، اما چهارشنبه بعد از ظهر ، آخرین کلاس هفته رنگ و بویی دیگر داشت با اینکه درستش این بود که آخرین کلاس خسته ترین کلاس باشد اما اینگونه نبود ، کلاس ادبیاتی که با "فاضل نظری" داشتیم.
تنها کلاسی که هیچ گاه غیبت نکردم ، تنها کلاسی که هیچگاه وسطش به سرم نزد که بپیچانمش ، تنها کلاسی که در آن صفا می کردم ، تنها کلاسی که برای استادش دلم تنگ می شد ، تنها کلاسی که ... .
وقتی به مهدی ، برادر کوچکم ، می گفتم کلاسهای فاضل به جای ادبیات ، سراسرش اخلاق بود ، درست درک نمی کرد چه می گویم اما دیروز بعد از جلسه می گفت : این مرد چقدر ظرایف اخلاقی بلد بود.
بنده معتقدم افرادی که زیاد کتاب می خوانند، اگر دقت کنند و کمی به فن نویسندگی آشنا شوند، به راحتی می توانند اهل قلم شوند ، در همین راستا مطلب زیر را از سایت رضا امیر خانی برایتان انتخاب کردم تا به امید خدا شما هم قلم به دست شوید.
این مطلب شامل دو بخش است که قسمت دوم آن را انشا الله در روزهای آینده خواهم آورد:
سرلوحه هفتم : |
این مطلب را با همین تیتر، به بهانه ای در رساتر منتشر کرده بودم. شاید بد نباشد در کتابستان هم بخوانیدش!
پست اصلی: http://www.rasatar.ir/post-49.aspx
ممنان از توجهتان!
..................................................................
نمایشگاه کتاب با 40 درصد تخفیف! همین دیروز هم یک دانه اش را دیدم با 50 درصد!!
حتما فکر می کنید که این خوب است و آمار کتابخوانهای جامعه را بالا می برد. البته درصدی را بالا می برد ولی این آمار به درد نمی خورد. چون سالانه و شاید فصلی باشند. یعنی هر سال که نمایشگاهی برگزار می شود این آمار تغییر می کند. که باز هم به درد نمی خورد. چون به نسبت آمار کتاب خرهای ما پایین می آید. در واقع با وجود این نمایشگاه ها به این نکته توجه نمی شود که ارزش کتاب را نیز پایین آورده ایم. منظورم این نیست که کتاب را باید گران خرید. بلکه به جای اینکه کتاب را با تخفیف به مردم تحمیل کنیم، با فکر و برنامه ریزی آن را جزو سبد خانواده قرار دهیم. در واقع یکی از ساده ترین راه ها این است که باید کاغذ با قیمت پایین تری به دست ناشران برسد تا کتاب ها پس از هر چاپ جدید، افزایش زیادی در قیمت نداشته باشند و مخ مردم سوت نکشد. و این باعث می شود کتاب را به ارزش واقعی خریداری کنند.
یکشنبه ها ساعت هفده حوزه هنری اراک ، محفل شاعرانی است که گرد دکتر عباس احمدی جمع می شوند. جلسه ، جلسه ی خوبی است و استاد ، استاد ی توانا.
پیش تر ها این جلسه در کتابستان خودمان تشکیل می شد که گویا آب و هوای زیر زمین تاریک و نمور حوزه هنری با آن صدای کولر خرابش بیشتر به ذوق شاعرانه ی رفقا خوش می آید تا حیاط کتابستان! شاید هم اگر حوزه هنری برایشان آب و هوا ندارد ، نان و نوا داشته باشد!نمی دانم ، بگذریم.
به هر حال استاد احمدی از متواضع ترین شاعرانی است که دیده ام ، اهل دین و مذهب است ، در کلاس هایش علاوه بر آموزش شعر ، شعور هم تدریس می کند البته از باب "بغیر السنتکم". کارش درست است ، همان قدر که اهل شعر طنز است، چند برابرش در شعر آیینی ماهر است و پیشتاز.
بیایید و از جلسه ای که رایگان تشکیل شده است استفاده کنید.
یاعلی
یکی دو روز پیش مطلبی برایتان منتشر کردم در مورد "الفبای تولید نشریه" ، الان هم برای آنها که در مسجد یا محله یا کانونشان دست به کار تولید نشریه شده اند ، مطلبی دیگر منتشر می کنم در همین راستا و باز هم این مطلب را از دوست گرانقدر ، حمید درویشی وام گرفته ام.
راستی قبل از اینکه مطلب را برایتان بنویسم خوب است بگویم که وبلاگ این رفیقمان دارد به سه میلیون بازدیدکننده می رسد! حتما به وبلاگش سر بزنید ، گفتنی است که او رتبه ی یک آزمون دکترای ارتباطات سال گذشته است: پاورقی های فرهنگ و ارتباطات
ایشان نیز از کسانی است که رشته ی فرهنگ و ارتباطات می خواند و شاخک های فرهنگیش تیز است ، از هم استانی های خودمان است و حس ناسیونالیستیم باعث شد که وبلاگ هایش را معرفی کنم:
معرفی کردن علیرضا و وبلاگش کار سختی است برای همین ، او را از زبان خودش معرفی می کنم:
"علیرضا خطیبی متولد هجدهم آبان ماه سال یکهزار و سیصد و هفتاد و یک از اراک، دانشجوی کارشناسی ارشد پیوسته رشته معارف اسلامی و مدیریت گرایش صنعتی دانشگاه امام صادق علیه السلام
این وبلاگ حاوی پریشانی های اینجانب می باشد و هیچ ارزش دیگری ندارد"
***
نام وبلاگش "قلمکار" است ، به نظر من علیرضا در کارهای طنز تواناتر از کار های جدی است.
یاعلی
آنهایی که دست بکار نشر نشریه شده اند، مطمئن باشند ما رهایشان نمی کنیم ،این مطلب را برایتان از سایت ارمیای امیرخانی وام گرفته ام:
توضیح سایت: این مطلب در شمارهی هشتمِ نشریهی کتاب (الف) از مجموعه مجلات همشهری پیشتر منتشر شده است.
توضیح واضحات از ر.ا.: آنچه نوشته شده است، نسخهی عمومی نیست، روشی شخصی است!
تا حالا با خودت فکر کرده ای در گیر و دار این تهاجم فرهنگی و درگیری های جنگ نرم کجای عالم ایستاده ای ؟ با یزید دست بیعت داده ای یا در سپاه دلاورمردان حسینی در جنب و جوشی؟
مولایمان علی فرمود در جنگ، خواب را تنها مضمضه نمایید، مثل آبی که در اول وضو داخل دهان می کنید ولی کامل فرو نمی برید و سریع خالی می کنید.
و بدانید اگر شما به خواب فرو رفتید دشمنتان بیدار است.
من نام لم یُنَم عنه.
نان ماشینی
ای کاش شهردار، شهر را دار می زد و شیرازه شرارتش را از هم می پاشد و شرش را کم می کرد و شهد شیرین زندگی روستایی را به مردم می چشانید. دِه ها را دَه برابر می کرد و شعور شهرگریزی را آموزش می داد.
گرچه...
گرچه دیگر روستایی هایمان هم نان ماشینیِ شور جوش شیرین دار، دارند و شیر هموژنیزه می نوشند.
نه! اینطوری فایده ای ندارد! باید خودمان را روستایی کنیم، ساده بپوشیم، ساده بنوشیم و ساده شکم را پر کنیم.
***
آسمان تعطیل است
بادها بیکارند
ابرها خشک و خسیس ، هق هق گریه خود را خوردند
من دلم می خواهد دستمالی خیس، روی پیشانی تب دار بیابان بکشم
دستمالم را اما افسوس، نان ماشینی در تصرف دارد
...
...
...
آبروی ده ما بردند
"شادروان قیصر امین پور"