کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

تشنه ی کتاب که بودم ، وقتی در شهر می گشتم، با چراغ بودم یا بی چراغ ، جایی را نمی یافتم که سیرابم کنند.

اما یکسالی می شود که دوستان ، دور هم جمع شدند و سقاخانه بنا کردند و تشنگان را آب می نوشانند.

"کتابستان اراک" ، سقاخانه است. سقاخانه ای که با همت بنا شد و با تلاش به راهش ادامه میدهد.

سقاخانه ، "کتابستان اراک" است که مامن اهالی فرهنگ و ادب و هنر است.

هرگاه تشنه شدی یا خسته بودی و دنبال مامن می گشتی، به سقاخانه ی "کتابستان" سری بزن.

یاعلی

::
آدرس: اراک، خیابان خرّم، جنب هتل زاگرس

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صائب» ثبت شده است

۰۶
اسفند


ریخت چون دندان امید زندگی بی حاصلست

می رسد بازی به آخر مهره چون برچیده شد

  • محمد گازرانی
۰۱
اسفند

دهان غنچه به لب مهر دارد از شبنم

ز بس خجل شده در روزگار خنده ی تو

زآفتاب چرا مهر بر دهان دارد؟

اگر نه صبح بود شرمسار خنده ی تو

  • محمد گازرانی
۰۱
اسفند

ما را مبر به باغ که از سیر لاله زار

یک داغ،صد هزار شود داغ دیده را

  • محمد گازرانی
۲۵
بهمن

گل زشبنم نتوانست عرق کردن خشک

بس که در کوی تو بازار تماشا گرم است

  • محمد گازرانی
۱۷
بهمن

باغ از بنفشه،صفحه رخسار یوسف است

گردیده از طپانچه ی اخوان کبود رنگ


طپانچه یعنی سیلی به گوش کسی زدن


  • محمد گازرانی
۱۶
بهمن

بدار عزت موی سفید پیران را

ز جای خویش به تعظیم صبحدم برخیز

  • محمد گازرانی
۱۵
بهمن

از درون تو بود تیره جهان چون دوزخ

دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت

  • محمد گازرانی
۱۴
بهمن


لب پیاله نمی آید از نشاط به هم

زمین میکده خوش خاک بی غمی دارد

  • محمد گازرانی
۱۳
بهمن

صائب این پنبه آسودگی از گوش بر آر

اگر از ما هوس ناله شنیدن داری


راستش من وقتی این بیت رو خوندم یاد این کلام غریبانه حضرت ارباب افتادم برای همین اسمش رو گذاشتم "هل من ناصر ینصرنی"

اگه نظر دیگه ای دارید بنویسید


  • محمد گازرانی
۱۲
بهمن

زلعل آبدارش دست و پا گم میکنم صائب

اگرچه دارم آن جرأت که بر دریا توانم زد

  • محمد گازرانی
۱۲
بهمن

مقبول نیست طاعت هرکس شکسته نیست

استاده را صواب نماز نشسته نیست

  • محمد گازرانی
۱۲
بهمن

همان ز ساده دلی بر حیات میلرزم

اگر چه بحر،مرا خونبهاست همچو حباب


  • محمد گازرانی
۰۷
بهمن

پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش

مردان به دیگری نگذارند کار خویش

چون شیشه ی شکسته و تاک بریده ام

عاجز به دست گریه ی بی اختیار خویش


  • محمد گازرانی