ریخت چون دندان امید زندگی بی حاصلست
می رسد بازی به آخر مهره چون برچیده شد
ریخت چون دندان امید زندگی بی حاصلست
می رسد بازی به آخر مهره چون برچیده شد
دهان غنچه به لب مهر دارد از شبنم
ز بس خجل شده در روزگار خنده ی تو
زآفتاب چرا مهر بر دهان دارد؟
اگر نه صبح بود شرمسار خنده ی تو
ما را مبر به باغ که از سیر لاله زار
یک داغ،صد هزار شود داغ دیده را
گل زشبنم نتوانست عرق کردن خشک
بس که در کوی تو بازار تماشا گرم است
باغ از بنفشه،صفحه رخسار یوسف است
گردیده از طپانچه ی اخوان کبود رنگ
طپانچه یعنی سیلی به گوش کسی زدن
از درون تو بود تیره جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
صائب این پنبه آسودگی از گوش بر آر
اگر از ما هوس ناله شنیدن داری
راستش من وقتی این بیت رو خوندم یاد این کلام غریبانه حضرت ارباب افتادم برای همین اسمش رو گذاشتم "هل من ناصر ینصرنی"
اگه نظر دیگه ای دارید بنویسید
زلعل آبدارش دست و پا گم میکنم صائب
اگرچه دارم آن جرأت که بر دریا توانم زد
مقبول نیست طاعت هرکس شکسته نیست
استاده را صواب نماز نشسته نیست
پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش
مردان به دیگری نگذارند کار خویش
چون شیشه ی شکسته و تاک بریده ام
عاجز به دست گریه ی بی اختیار خویش