لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی!
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی!
به هر که می نگرم همچو غنچه دلتنگ است
مگر نسیم در این گلستان نمی باشد
من که دارم سنگ بردارد زپیش راه من؟
یار غاری کوهکن چون تیشه ی فولاد داشت
دو چشم روشن ماهی درون پرده ی آب
دو شاهد است که در بحر بی کنار، مخسب!
کلید قفل اجابت زبان خاموشی است
قبول نیست دعا تا دعا توانی کرد
به هوش باش دلی را به سهو نخراشی
به ناخنی که توانی گره گشایی کرد
صائب
دیروز به علت مراسم چهلم پدر بزرگم وقت نکردم مطلب هرروز با صائب را بنویسم به جاش امروز دو بیت میذارم امید وارم خوشتون بیاد:
دلیر بر صف افتادگان عشق متاز
که جای گرد از این خاک مرد می خیزد
سماع اهل دل از روی شادمانی نیست
سپند از سر آتش ز درد می خیزد
پیشانی عفو تو را پر چین نسازد جرم ما
آیینه کی بر هم خورد از زشتی تمثالها
صائب
هر چه رفت از عمر یاد آن به نیکی می کنند
چهره ی امروز در آیینه ی فردا خوشست
صائب
چند صباحی است که به شعر سبک هندی علاقه مند شده ام و کتاب 201 غزل صائب با شرح امیر بانوی فیروز کوهی را می خوانم
بیت هایی که به نظرم خیلی زیباست را هم در یک دفتر می نویسم به فکرم زد که به یاری خدا هرروز یکی از این ابیات را روی وبلاگ بگذارم تا مخاطبین عزیز کتابستان هم استفاده کنند لطفا حتما نظر بدهید که اصلا ادامه بدهیم؟ خوب است؟ بد است؟ شرحش را هم بنویسیم یا نه؟ خلاصه نظرتون رو بگید دیگه در ضمن اگر به شعر علاقه دارید توصیه میکنم حتما این کتاب را بگیرید و بخوانید انتشاراتش هم انتشارات زوار تهرانه
امروز هم با این بیت آغاز می کنم و تقدیم می کنم به صاحب این ایام حضرت حجت(عج):
ندهد فرصت گفتار به محتاج،کریم