گر میزنم به هم کف افسوس دور نیست
بال و پری نمانده که بر یکدگر زنم
سر به جای ذره میرقصد در این نخجیر گاه
تیغ بازی های آن خورشید طلعت را ببین
مرا به سوی تو بال و پر دگر گردد
ز اشتیاق تو هر جامه ای که پاره کنم
ما به این ده روز عمر از زندگی سیر آمدیم
خضر چون تن داد حیرانم به عمر جاودان؟!
اولین بار که این بیت را خوندم نفهمیدم ولی وقتی فهمیدم خیلی لذت بردم! توصیه میکنم روی آن فکر کنید
ز اضطراب دل کند آن زلف عنبر فام رقص
میکند آری به بال مرغ وحشی دام رقص
خوار میگردند دنیا دوستان در چشم من
چون نظر صائب به دنیای محقر میکنم
ز بس که تلخی دوران کشیده ام صائب
دهان مار شود تلخ از گزیدن من!
ز بس که تلخی از اخوان کشیده ام صائب
شود ز یاد وطن بیشتر غریبی من!