سالروز تخریب بقیع تسلیت باد
بقیع
نا جوانمردان از اینجا صحن را برداشتند
کاش می گفتند گنبد را چرا برداشتند
زائری آمد کنار قبر آقایش نشست
با کتک او را ز قبرمجتبی برداشتند
سالروز تخریب بقیع تسلیت باد
بقیع
نا جوانمردان از اینجا صحن را برداشتند
کاش می گفتند گنبد را چرا برداشتند
زائری آمد کنار قبر آقایش نشست
با کتک او را ز قبرمجتبی برداشتند
به همت واحد آفرینشهای ادبی حوزه هنری استان مرکزی همایش پژوهشی نقد و بررسی مجموعه آثار سلمان هراتی برگزار خواهد شد به گزارش مریم طالبی مسئول واحد آفرینشهای ادبی حوزه هنری استان مرکزی، به منظور ترویج زبان و ادبیات متعهد، پس از برگزاری همایشهای نقد و بررسی آثار قیصر امین پور و سیدحسن حسینی در سنوات گذشته، امسال در صدد برگزاری نقد و بررسی آثار سلمان هراتی هستیم که علاقمندان جهت شرکت در این همایش بایستی مقالات خود را تا نیمه دوم آذر ماه به دبیرخانه همایش واقع در حوزه هنری استان مرکزی ارسال نمایند.
اولین بار بود که می خواستم به خدمت حضرت ناصر فیض (!) شرفیاب شوم ، هم شوق داشتم و هم اضطراب ، چرندیاتی را که در خیال خودم شعر می دانستم، جمع کرده بودم تا برایش بخوانم ، وقتی رسیدم جلسه داشت ، جلسه را به خاطر من تعطیل کرد ، به خاطر من ی که برخورد اولم بود و اصلا مهم نبودم ، خیلی گرم و صمیمی ، و با روی باز به داخل اتاق دعوتم کرد ، از پشت میزش بیرون آمد و روی یک صندلی ، روبه روی من نشست ، شعر هایم را برایش خواندم و با حوصله گوش کرد ، کمی در مورد شعر صحبت کرد و کمی در مورد طنز ، بعد هم کتاب "روزنه " ی استاد محمد کاظم کاظمی را آورد و به من هدیه داد و گفت : " هر وقت این کتاب را تا انتها خواندی ، دوباره به من سر بزن". من هم که حسابی ذوق و شوق دیدار مجدد داشتم ، "روزنه" را خیلی زود خواندم.
روزنه کتابی است که برای شاعران مبتدی و غیر مبتدی خواندنش لازم و ضروری است ، استاد کاظمی در این کتاب سعی کرده اند از حاشیه پرهیز کنند و فقط آنچه را که ضروری یک شاعر است در کتاب آورده اند.
کتاب را با جان و دل بخوانید ، نوش جانتان
این هم وبلاگ استاد کاظمی : /mkkazemi.persianblog.ir/ . وبلاگ ناصر فیض هم که دست چپ لینک شده : املت دسته دار
واین هم سایر آثار استاد کاظمی:
یا علی
شبا تا صب چرا بیداره تهران؟
مگه مثل شما بیکاره تهران؟
عجیبه با هزاران غصه و درد...
هنوزم شاهد قیداره، تهران
وقتی که دانه بودونبود کبوتر است
بابالجواد راه ورود کبوتر است
از دست صاحبان کرم میچکد هنوز
گندم! همان که شرط وجود کبوتر است
محسن رضوانی شاعری است که خیلی کارش درست است ، البته در نثر شاعرانه هم مهارت خاصی دارد.
دو تا مطلب از وبلاگش برایتان می آورم که اولیش متناسب با روزهای آخر رمضان است و دومیش متناسب با حال این روزهای سوریه ، اگر مطالب را خواندی و انشاء الله خوشت آمد به وبلاگش سر بزن: " عصفور"
یک :
ما در پیاله
اینکه افطار و سحر ، خودت را بسته ای به خاکشیر، خوبست. می طلبد. منتها التفات کن که خاکشیر، پلوی مزعفر حرم نیست که نشسته باشند پاک کرده باشند. یک سیرش یک خروار خرده شن دارد. شستن اش هم از هر ننه قمری ساخته نیست. چیزی شبیه منِ داغان. با سیاهه ای از اخلاق گند و گناه گُنده. حالا خودت می دانی. یا حسابی بشورمان؛ یا یخمال مان کن و چشم بسته سربکش
دو:
سالیانی که ابوالحسن صبا و بدیع زاده و الباقی موزیکانچی های ایرانی به حلب می رفتند و ترانه و تصنیفات شان را در استودیوی "صبحی رضوانِ" خدابیامرز ثبت و ضبط می کردند، حال شهر مثل حالا بد نبود. عقرب جرّار نداشت. مار غاشیه نداشت. مردم گوشه ی خیابانِ ابوالعلای معرّی، لم می دادند، قهوه می خوردند، تنباکوی عجمی می کشیدند و ترانه های بدیع زاده را -هرچند نمی فهمیدند- از روی صفحه های آلمانی گوش می کردند. حالا حلب- اصفهان جهان عرب و پایتخت عشق و طرب- حال ندار است. برایش دعا کنید
خندههای فالش(مجموعه شعر طنز)
سعید سلیمانپور ارومی
دور تو بگردم هستهسال 86 وقتی وارد دانشگاه شدم ، فکر می کردم دانشگاه باید جایی باشد برای اینکه خستگی کنکور از تنم در بیاید و بتوانم همه ی کتابهایی را که خواندنشان برایم عقده شده بود را بخوانم، اما اینها همه توهم بود ، دانشگاه ما جایی بود که باید از 8 صبح کلاس می رفتی تا 9 شب! بعد هم تازه کلاس های حل تمرین شروع می شد و مباحثه های مختلف! پس خیلی عادی بود که همان دو ، سه هفته اول از هر چه کلاس و درس و استاد است زده شوی ، اما چهارشنبه بعد از ظهر ، آخرین کلاس هفته رنگ و بویی دیگر داشت با اینکه درستش این بود که آخرین کلاس خسته ترین کلاس باشد اما اینگونه نبود ، کلاس ادبیاتی که با "فاضل نظری" داشتیم.
تنها کلاسی که هیچ گاه غیبت نکردم ، تنها کلاسی که هیچگاه وسطش به سرم نزد که بپیچانمش ، تنها کلاسی که در آن صفا می کردم ، تنها کلاسی که برای استادش دلم تنگ می شد ، تنها کلاسی که ... .
وقتی به مهدی ، برادر کوچکم ، می گفتم کلاسهای فاضل به جای ادبیات ، سراسرش اخلاق بود ، درست درک نمی کرد چه می گویم اما دیروز بعد از جلسه می گفت : این مرد چقدر ظرایف اخلاقی بلد بود.
امسال هم الحمدلله مثل سالهای گذشته ، میلاد امام مجتبی علیه السلام که رسید ، آقا دوستان شاعرش را فراخواند تا از "دل تنگی" هایشان برای هم بسرایند و "احساسات " و "اندیشه و حکمت " را در میان این دلتنگی ها بخوانند.
اگر بخواهم تیتر وار برای شما بگویم که علاوه بر شعر ها چه سخنانی بین این جمع رد و بدل شد ، مهمترینش صحبت های آقا بود که به موارد زیر اشاره کردند:
یکی از کارهای خیلی خوبی که در این جلسه اتفاق افتاده بود ، دعوت از شاعران پارسی گوی سایر کشور ها مثل هندوستان و تاجیکستان و افغانستان بود. اگر ما به این ها بها ندهیم ، زبان فارسی در این کشور ها نابود خواهد شد ، همان گونه که در پاکستان و ترکیه این اتفاق افتاد! دیگر هیچکس در ترکیه نمی تواند اشعار مولوی را بخواند ، در صورتی که تا کمتر از صد سال پیش زبان فارسی از زبان زنده ی ترکیه و پاکستان بوده است.