
«در پایتخت فراموشی» حاشیهنویسی بر سفر مشترک محمدحسین جعفریان و بهروز افخمی به کابل و پنجشیر توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسید.
ربارهی رمان «پرواز بر فراز ویوودینا»؛ محمود اکبرزاده
“نبرد مسلمانان بوسنیایی با دژخیمان صرب، یک سرود جاودان بود. یک قوس و قزح در آسمان همیشه ابری غرب. حکایت مظلومیت مردم بوسنی و هرزگوین، تاریخ انسانیت را شرمنده کرد و آدمهای این گوشه از سرزمین خدا، همرزم با فرشتهها به ستیز با دیوان و ددانِ دود و آهن رفتند. و در این میان، آنان که تا همیشهی تاریخ شرمنده نخواهند بود، سرافرازانی هستند که این مظلومین را یاری کردند.“
مقداری دودل بودم چرا که نویسنده اش را نمی شناختم.با هر زحمتی بود کتاب را بدست گرفتم ساعت تقریبا هشت شب بود که مطالعه کتاب را آغاز کردم.
لامپ اتاق ها یک به یک خاموش می شدو من ازاتاقی به اتاق دیگر می رفتم و در آخر هم در پذیرایی خانه مستقر شدم آنقدر گرم خواندن شده بودم و خطوط کتاب من را به سفری دور و دراز برده بود که یک آن به خودم آمدم و دیدم که ساعت 4صبح است و من از جایم مگر برای خوردن چای تکان نخورده ام و این ماجرا فردا هم تکرار شد. دیگر نمی توانستم دل از کتاب بکنم.خط به خط کتاب سفری را برایم تدارک دید و خود را در کوچه پس کوچه های شهر کوفه یافتم.
وقتی خدا را آنگونه که در دعای ابوحمزه معرفی می کنند، نگاه کنی، دیگر نه برای بهشت، عبادتش می کنی و نه از جهنمش می ترسی ، خدایی را می بینی که به قول "رضا مارمولک" اِند مرام است و لوطی گری ، پس بهشت و جهنم یادت میرود و با خودش صفا می کنی و نغمه ی " چه دوزخی؟ چه بهشتی؟ چه طاعتی؟ چه گناهی؟" سر می دهی.
خواص بی خواص
همیشه ی تاریخ بوده اند کسانی که کارشان خیلی درست بوده و اهل علم و فضل و هوش و دارایی و مال و منصب بودند ، اما آن وقتی که باید کاری می کردند کارستان، لرزیدند و لغزیدند و جا زدند.
در تارخ اسلام هم از این افراد کم نداشته ایم ، همین ها هم باعث شدند که فقط بعد از 50 سال که از شهادت پیامبر اعظم گذشت ، امت همین پیامبر جمع شدند و نوه ی ایشان را با فجیع ترین وضع به قتل رساندند:
یا علی
دوست فرهیخته و فعالم ، جناب حاج حمید درویشی یک مطلب روی وبلاگش گذاشته بود که مناسب حال همه ی کسانی است که دغدغه ی کار فرهنگی دارند ، من هم اینجا برای شما می آورمش ، بخوانید و حالش را ببرید ، نوش جانتان:
به چه چیزی نشریه میگوییم؟
یک تعریف کاربردی: همین که تنوعی از مطالب کنار هم قرار بگیرن، چه مکتوب و چه مجازی، چه یک شماره و چه چند شماره، چه منظم منتشر بشه و چه گاهی منتشر بشه، چه یک برگی و چه چند صفحهای، چه مثل مجله باشه و چه مثل روزنامه
انواع مطالب: یادداشت (کوتاه، بلند | تحلیلی، انتقادی، دیدگاه، طرح بحث و تامل)، مصاحبه، شعر، گزارش، خبر، متن ادبی، طنز، کاریکاتور، عکس و طرح گرافیکی، میزگرد چند نفره، خاطره، مینیمال، گزارش تصویری، نظرات خوانندگان، بازتاب و... و حتی چیزهایی مثل آگهی تبلیغاتی و اطلاعیه
چیزهایی که صفحه اول نشریه باید داشته باشد:
اسم نشریه به صورت نشانواره (لوگو)، بازه انتشار (هفتهنامه، ماهنامه و...)، زمینه انتشار (فرهنگی، سیاسی و...)، زمان انتشار، شماره، [تعداد صفحات و قیمت]
اطلاعاتی که در شناسنامه نشریه باید موجود باشد:
صاحب امتیاز (مثلا حلقه صالحین شهید راستگو)، مدیر مسئول (سرگروه حلقه)، [سردبیر، هیات تحریریه: اعضای حلقه]، راههای ارتباطی (نشانی پستی مسجد، تلفن، نمابر، پیامک، رایانامه، وبنوشت و تارنما)
از کجا شروع کنیم؟
1- تلاش برای تشکیل یک گروه و تقسیم مسئولیتها. مدیرمسئول: پاسخگو و ناظر، سردبیر: جمعکننده نشریه و تصمیمگیر اصلی، دبیر قسمتهای مختلف (دبیر سیاسی، دبیر ادبی و...)، تحریریه (نویسندگان)، [عکاس]، طراحی گرافیکی، امور مالی، [امور اجرایی، امور داخلی] تکثیر، تبلیغات و روابط عمومی، توزیع، [مدیر وبلاگ و صفحات مجازی نشریه]
توجه: لازم نیست همه مطالب، تولیدی خود اعضای حلقه باشند. سفارش مطلب به دیگران یا بازنشر مطالب قبلی هم میتواند سهم قابل توجهی در نشریه داشته باشد.
توجه: ممکن است همه مسئولیتهای بالا با مدیریت یک بسیجی توانمند انجام بشود، اما بهتر است مشارکت بیشتری جلب شود.
2- انتخاب نام نشریه و نشانواره آن. نشانواره همان نام نشریه است که کمی متفاوت از قلم معمولی، مثلا با کشیدگی یا پیچیدگی بیشتر نوشته شده است. در روزنامه جمهوری اسلامی، سه قطره خون و در روزنامه کیهان، تصویری از جهان به نام نشریه اضافه شده.
نشانواره ثابت است و به این راحتی تغییر نمیکند.
نشانواره باید در نهایت خوانایی باشد. به نشانواره ایران، کیهان، اطلاعات، جمهوری اسلامی و شرق دقت کنید!
3- انتخاب قطع نشریه. روزنامهای یا مجلهای؟ در چه اندازهای؟ چند برگ؟ این که چقدر پول دارید، چقدر مطلب دارید، هر چند وقت یکبار میخواهید منتشر شوید، در کجا (بین دو نماز؟ باشگاه پایگاه؟ قبل از حلقه؟، در مسیر خانه بعد از حلقه؟ راهپیمایی؟ همایش؟) میخواهید خوانده شوید، در این قسمت خیلی مهماند.
4- انتخاب موضوع یا موضوعات، سفارش و پیگیری مطالب. مثلا به مناسبت تغییر مسئول جدید تربیت بدنی پایگاه، یکی دو نفر از ایشان درباره برنامههای جدید مصاحبه بگیرند، به مسئول قبلی سفارش نوشتن یک خاطره را بدهید. از امام جماعت محل هم چند حدیث درباره پرورش جسم و روح بخواهید. ورزش در اندیشه امام و رهبری، خاطرات ورزشی رزمندگان و جانبازان پایگاه، معرفی قهرمانان ورزشی پایگاه، بررسی وضعیت و جایگاه ورزش همگانی در محله، ظرفیتهای موجود و پیشنهادهای مرتبط با افزایش نشاط و توان بسیجیان از جمله مطالبی است که میشود آن را به اعضای حلقه (تحریریه) سفارش داد تا بنویسند یا پیگیری کنند تا تهیه شود. همچنین فراخوان برای یادداشتهای متفرقه هم بدهید مثل: ورزش همگانی در تلویزیون، نشاط جمعی در اردوهای بسیج و...
5- جمعبندی. از وظایف سردبیر، جمع کردن مطالب، ویراستاری و مشخص کردن محل قرار گرفتن آنهاست. سردبیر نشریه را از بالا و در کل هم باید ببیند. مثلا برای تنوع قالب مطالب، پیگیری کند که حتما مصاحبه کار شود.
6- طراحی گرافیکی، تبلیغات، تکثیر، توزیع و نظرخواهی از مخاطبان. در طراحی (معمولا نرمافزار ایندیزاین) حتما دقت شود که هر صفحه از چند ستون تشکیل شود. متنهای عادی، از یک قلم و اندازه پیروی کنند. قبل از تکثیر هم بررسی شود که چیزهایی مثل شماره صفحه، زمان انتشار، اسم نویسندهها درست کار شده یا نه.
دو نکته دیگر:
خوب است بخشهای ثابت نشریه با عناوین ذوقی در هر شماره وجود داشته باشند: سخن اول به قلم مدیر مسئول درباره موضوعات جاری، سخن دوست: یک آیه با تفسیر کوتاه، یار مهربان: معرفی کتاب، بیسیمچی: پیامکهای خوب! و...
پرداختن به موضوعات نزدیک به خودتان، مرتبط با مخاطبتان، مسائل محله، مسجد و پایگاه خودتان برایتان دارای اولویت باشد. به عبارتی دقیقتر سردبیرباید بر اساس ارزشهای خبری – که شرح آن در جزوه خبرنویسی در پنج دقیقه رفت- به جمع کردن نشریه بپردازد.
محمد زندی را 5،6 سالی می شود که می شناسم ، یک جلسه به او عربی درس دادم به اندازه ی یک عمر خجالتم داد، همیشه توی مرام پیشش کم آورده ام و این موضوع هم آزارم میدهم و هم شادم می کنم، خوشحال می شوم از اینکه یک چنین رفیقی دارم ، اصالتا لر است و با صفا ، اما از همه ی دوستانی که تا به حال داشته ام متمدن تر است، با این حساب او جمع اضداد است :"لر متمدن". (برای خودت تحلیل نکنی که به اقلیت ها توهین کردم و چه و چه ، چون تقریبا همه ی دوستان صمیمیم لرند پس خودم هم یک جورایی لر شده ام پس می تونم با قومیت خودم شوخی کنم ، به کسی هم ربطی نداره).
محمد دانشگاه آزاد اراک درس می خواند و ترم های آخر را پشت سر می گذارد ، گرچه من با محمد از نظر سیاسی اختلاف نظرهای بزرگی دارم اما ... .
وبلاگ محمد را برایتان لینک می کنم تا با نظرات یک اصلاح طلب میانه رو آشنا بشوید ، اصلاح طلبی که شدیدا پشتیبان ولایت فقیه است تا به مملکت آسیبی نرسد.
راستی، محمد فقط سیاسی نمی نویسد، مثل متن زیبای زیر:
تا حالا با خودت فکر کرده ای در گیر و دار این تهاجم فرهنگی و درگیری های جنگ نرم کجای عالم ایستاده ای ؟ با یزید دست بیعت داده ای یا در سپاه دلاورمردان حسینی در جنب و جوشی؟
مولایمان علی فرمود در جنگ، خواب را تنها مضمضه نمایید، مثل آبی که در اول وضو داخل دهان می کنید ولی کامل فرو نمی برید و سریع خالی می کنید.
و بدانید اگر شما به خواب فرو رفتید دشمنتان بیدار است.
من نام لم یُنَم عنه.
رهبر معظم انقلاب:تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیدهام که صحنههای اسارت مردان ما در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آن چنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث تکان دهندهای است که از سویی صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان ما را، و از سویی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام را، جزء به جزء و کلمه به کلمه در برابر چشم و دل خواننده میگذارد و او را مبهوت میکند. احساس خواننده از یک سو شگفتی و تحسین و احساس عزت است، و از سویی دیگر: غم و خشم و نفرت. ۱۳۹۱/۶/۲
نان ماشینی
ای کاش شهردار، شهر را دار می زد و شیرازه شرارتش را از هم می پاشد و شرش را کم می کرد و شهد شیرین زندگی روستایی را به مردم می چشانید. دِه ها را دَه برابر می کرد و شعور شهرگریزی را آموزش می داد.
گرچه...
گرچه دیگر روستایی هایمان هم نان ماشینیِ شور جوش شیرین دار، دارند و شیر هموژنیزه می نوشند.
نه! اینطوری فایده ای ندارد! باید خودمان را روستایی کنیم، ساده بپوشیم، ساده بنوشیم و ساده شکم را پر کنیم.
***
آسمان تعطیل است
بادها بیکارند
ابرها خشک و خسیس ، هق هق گریه خود را خوردند
من دلم می خواهد دستمالی خیس، روی پیشانی تب دار بیابان بکشم
دستمالم را اما افسوس، نان ماشینی در تصرف دارد
...
...
...
آبروی ده ما بردند
"شادروان قیصر امین پور"