پرواز بر فراز ویوودینا
ربارهی رمان «پرواز بر فراز ویوودینا»؛ محمود اکبرزاده
“نبرد مسلمانان بوسنیایی با دژخیمان صرب، یک سرود جاودان بود. یک قوس و قزح در آسمان همیشه ابری غرب. حکایت مظلومیت مردم بوسنی و هرزگوین، تاریخ انسانیت را شرمنده کرد و آدمهای این گوشه از سرزمین خدا، همرزم با فرشتهها به ستیز با دیوان و ددانِ دود و آهن رفتند. و در این میان، آنان که تا همیشهی تاریخ شرمنده نخواهند بود، سرافرازانی هستند که این مظلومین را یاری کردند.“
این جملات دیباچهی رمان «پرواز بر فراز ویوودینا»ست. روایت خواندنی محمود اکبرزاده از جنگ نابرابر بوسنی و حضور مردان انقلاب اسلامی در سارایوو، چنان به وجدت میآورد که نمیفهمی کتاب سیصد و خوردهای صفحهای را ظرف یک روز به پایان بردهای. از لابهلای سطرهای این رمان به کوچه پس کوچههای سارایوو سرک میکشی. به X1 میروی. منطقهی اطراف پرالجیا را سیر میکنی و در گروهان یکدستها با دشمن صربی میجنگی. در لابهلای سطرهای این رمان، ویوودینا رنگ اروند و کارون دارد. پرالجیا ارتفاعی شبیه به بازیدراز مییابد. سارایوو به خرمشهر میماند. و بوسنیاییها… بوسنیاییها البته در متن جنگ و جنگجویی دارند مشق جهاد الهی را نزد «سردار» میآموزند.
رمان «پرواز بر فراز ویوودینا» خواندنی است.
که هم روایت تاریخ است
“جنگ مسلمانها با صربها به خیلی سال قبل برمیگردد. اوایل -شاید صد سال قبل- این جنگ یک جنگ طایفهای بود. در حقیقت از همان زمان که تعداد مسلمانها در یوگسلاوی سابق زیاد شد، مسلمانکشی هم زیاد شد. اما موقع حکومت کمونیسم نه تنها مسلمانها، که هیچ قومی نمیتوانست ادعای استقلال کند. اما همین که پرچم سرخ به آتش کشیده شد، جمهوریهای یوگسلاوی سابق اعلام استقلال کردند اما همین که نوبت بوسنی و هرزگوین رسید، صربها شمشیرهایشان را از غلاف بیرون کشیدند… البته نمیگفتند که با استقلال مسلمانان مخالفیم. لااقل ظاهر را حفظ میکردند. اما انگار اربابانشان دستور داشتند به هر قیمتی شده، جلو به وجود آمدن یک کشور مسلمان در قلب اروپا را بگیرند. این بود که به بهانهی داشتن تعداد زیادی کارخانجات نظامی و حضور صدهزار نیروی ارتشی در بوسنی و هرزگوین، گفتند به هیچ وجه مرکز مسلمانان را ترک نخواهند کرد و از همان روز جنگ شروع شد. جنگ که نه، نسلکشی. از آن روز تا امروز لااقل یکصدوپنجاه هزار مسلمان را قتل عام کردهاند. که از این تعداد، حدود صد و بیست هزار نفرش غیرنظامی بودهاند. یعنی مردم عادی کوچه و خیابان را به رگبار بستند و زیر آتش زنده زنده سوزاندند. و این طوری شد که الان ما نزدیک به دو میلیون آواره و سرگردان داریم که از ترس جانشان به اطراف گریخته-اند…”
و هم روایت ایستادگی مظلومانهی مسلمانان بوسنی
“…ببین «اریک»! اینها که میگم یادت نره. به هر کجای دنیا که رفتی باید هر روز -و حتی اگر لازم بود- هر ساعت حرفهای منو پیش خودت تکرار کنی تا یادت نره. چون شاید من و تو دیگه همدیگرو نبینیم که من این حرفها رو برات بزنم. پس خوب گوشاتو باز کن. پسرم! اینجا وطن ماست. همین جا که الان من و تو وایسادیم، همین جایی که تو به دنیا اومدی و بزرگ شدی. اینجا وطن ماست. اگه یه روز صربها اینجا رو گرفتن، یا هر کس دیگهای -در هر کجای دنیا که بودی- یادت باشه اینجا وطن ماست. یادت باشه که من و تو و مامان و پدربزرگ و مادربزرگ و همه مسلمانیم. مسلمان و همهمون اهل بوسنی هستیم. شهرمون «سارایوو»ست. فهمیدی؟ یادت باشه که ما چون مسلمانیم دارن این بلا رو سرمون میارن و از خاکمون بیرونمون میکنن و خونههامون رو آتیش میزنن و دوستانمون رو میکشن. فهمیدی اریک؟ پس یادت باشه، اینجا وطن ماست و ما همه مسلمانیم…”