دیروز ، نوبت دیدار دانشگاهیان با آقا بود ، آن قسمت هایی
را که به نظرم مهم آمد ، برایتان آورده ام:
دیروز ، نوبت دیدار دانشگاهیان با آقا بود ، آن قسمت هایی
را که به نظرم مهم آمد ، برایتان آورده ام:
استاد احمدی از قاریان بین المللی شهر ماست که گردن تمام ما حق دارند ، ایشان سال هاست که بدون هیچ چشم داشتی ، در روزگاری که پول و شهریه حرف اول را می زند جلساتشان را به صورت رایگان تشکیل داده اند و قاریان برجسته ی کشوری و بین المللی تربیت کرده اند: استاد مجید جدیدی از بزرگترین شاگردان این استاد هستند که الان دیگر خودشان استادی هستند در سطوح عالی.
ابوذر کرمی از حافظان و قاریان بین المللی ، مرحوم مهدی محمدی ،حاج مبین کاشانی و دیگران از شاگردان این استاد برجسته هستند.
هم اکنون جلسات ایشان در روزهای شنبه در مسجد آقا سلطان دایر است.
دوستان که این روزها که شاهد تلاوتهای آسمانی از ایشان هستند، وبلاگی ساختند تا تلاوتهای ایشان و سایر عزیزان را برای دانلود در آن به نمایش بگذارند، تلاوتهایی که نه تنها از قاریان مصری کم ندارد ، بلکه در خیلی از زمینه ها از آن ها برتر است: "جلسه ی استاد حاج علیرضا احمدی"
وقتی که دانه بودونبود کبوتر است
بابالجواد راه ورود کبوتر است
از دست صاحبان کرم میچکد هنوز
گندم! همان که شرط وجود کبوتر است
قیدار رمانی است که خیلی ها اصلا رمان نمی دانندش ، اما من بدجوری توی آن گیر افتاده ام ، عزیزی از یک قسمت از کتاب عکس گرفته بود و آن را توی سایت " چند پیکسل کتاب" گذاشته بود که من هم آن قسمت را خیلی دوست داشتم:
محسن رضوانی شاعری است که خیلی کارش درست است ، البته در نثر شاعرانه هم مهارت خاصی دارد.
دو تا مطلب از وبلاگش برایتان می آورم که اولیش متناسب با روزهای آخر رمضان است و دومیش متناسب با حال این روزهای سوریه ، اگر مطالب را خواندی و انشاء الله خوشت آمد به وبلاگش سر بزن: " عصفور"
یک :
ما در پیاله
اینکه افطار و سحر ، خودت را بسته ای به خاکشیر، خوبست. می طلبد. منتها التفات کن که خاکشیر، پلوی مزعفر حرم نیست که نشسته باشند پاک کرده باشند. یک سیرش یک خروار خرده شن دارد. شستن اش هم از هر ننه قمری ساخته نیست. چیزی شبیه منِ داغان. با سیاهه ای از اخلاق گند و گناه گُنده. حالا خودت می دانی. یا حسابی بشورمان؛ یا یخمال مان کن و چشم بسته سربکش
دو:
سالیانی که ابوالحسن صبا و بدیع زاده و الباقی موزیکانچی های ایرانی به حلب می رفتند و ترانه و تصنیفات شان را در استودیوی "صبحی رضوانِ" خدابیامرز ثبت و ضبط می کردند، حال شهر مثل حالا بد نبود. عقرب جرّار نداشت. مار غاشیه نداشت. مردم گوشه ی خیابانِ ابوالعلای معرّی، لم می دادند، قهوه می خوردند، تنباکوی عجمی می کشیدند و ترانه های بدیع زاده را -هرچند نمی فهمیدند- از روی صفحه های آلمانی گوش می کردند. حالا حلب- اصفهان جهان عرب و پایتخت عشق و طرب- حال ندار است. برایش دعا کنید
محمد حسین مرادی را که معرف حضورتان هست ، صاحب وبلاگ "اسراب" . برایمان پیام داد که به سایت "چند پیکسل کتاب" سر بزنیم ، نیم نگاهی به سایت انداختم و عاشقش شدم: " عشق در یک نگاه" !
شما هم خوشتان می آید...
ایشان یک خلئی را در یک برههى از زمان براى زنجیرهى طولانى فرهنگى این کشور پر کردند. این کار، با ارزش است. خداوند از شما -آقاى مهدى آذریزدى!- این خدمت را قبول کند و مأجور باشید. این ستایشهاى زبانى و اینها، اجر کارهائى که با اخلاص انجام گرفته باشد، نمىشود؛ اجر کار مخلصانه را خدا باید بدهد و خدا هم خواهد داد.
خندههای فالش(مجموعه شعر طنز)
سعید سلیمانپور ارومی
دور تو بگردم هستهتازگی ها بچه ها کتاب " تا حالا دقت کردین...؟! " را چیده اند روی میز ، اما چون جلدش صورتی است و کاریکاتور دارد اصلا خوشم نمی آمد، امروز آمدم بردارمشان اما قبلش چند صفحه ای ورق زدم...
کتاب زبان طنز دارد، طنز اما تلخ! اصلا تلخ بودن در تعریف طنز نهفته است و گرنه می شود فکاهی و هزل.
امروز یک کمش را خواندم خوشم آمد ، و از آنجایی که تنها خوری در مرام ما نیست گفتم شما را هم شریک کنم:
" تا حالا دقت کردین یه مادر میتونه ده تا بچه رو با هم بزرگ کنه ولی همون بچه ها بزرگ که میشن ده تایی نمی تونن یک مادر رو پرستاری کنن...!؟ "
یاعلی
تصورش را بکن ، دشمن حمله کرده است ، خط دارد می شکند و رفقایت یکی یکی می پرند، آن وقت تو به جای آنکه انگیزه ات برای جنگیدن و دفاع و جهاد و انتقام و... چند برابر بشود و تفنگ را برداری و بیفتی به جان دشمن و ناکارش کنی ، به ظاهر بی خیال همه چیز بشوی و طعنه های همرزمانت را به جان بخری و یک گوشه بنشینی و قلم و کاغذ به دست بگیری و خاطره بنویسی!
***
و این نوشته ها آنجا تو را متاثر می کنند که ناگهانی تمام می شوند یعنی اینکه احتمالا نویسنده هم ...
***
اول دفترچه اش نوشته است :
به یابنده
ای که این دفترچه را پیدا می کنی ، اگر مردی آن را به یکی از نشانی های زیر برسان. اگر هم نیستی که فکری به حال نامردی خودت بکن....
***
اگر روزی روزگاری تصمیم گرفتی "نه آبی نه خاکی" را بخوانی ، نگهش دار تا وقتی که خواستی بروی اردوهای راهیان نور ، آنوقت بخوانش.
یاعلی
خاطره ای داشتم از شب قدری بسال هشتاد و نه، که قبلا اینجا پستش کرده بودم!
در کتابستان هم بخوانیدش؛ زیاد بد نیست!
:)
رمضـان می رود و می برد از کف دل مـا
آنـکه هـر روز صـفا یافـت از او محفـل مـا
رمضان می رود و حیف کـه امضـا نشـود
طـاعــت نـاقـص مـا، روزه ی نـاقـابـل مـا
رمـضـان عقـده گشـا بـود گـنه کــاران را
وای اگـر او رود و حل نشـود مشـکل مـا
حال کی ماه خدا می روی، آهسته برو
کـه ندانـی چـه کنـد رفتـن تـو بـا دل مـا
تقدیر 19ام
شب نوزدهم رمضان به یکی از امام زاده های اطراف شهر رفتیم. دسته ی بچه هیئتی ها به پیش ...
هر سال می دونم اینجا، تو این وقت شب سوز عجیبی وجود داره. اونم وسط تابستون. به خاطر همین همیشه یه کت همراهمه. اینجاست که نگاه حسرت وار رفقا را به کت بیچاره می بینم.
داخل حرم جایی برای نشستن پیدا نکردیم. حالا مجبوریم سرما رو تحمل کنیم و در محوطه صحن بنشینیم. بعد از اتمام دعای جوشن و نماز قضا، جایی داخل حرم پیدا کردیم تا از مراسم قرآن به سر، بدون "لرز" و "دندون قروچه" استفاده کنیم. عجب جایی هم. درست کنار ضریح. سرت رو می گذاری روی ضریح و هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
خیلی سبک شدیم. همون شب اول اندازه سه شب قدر وزن بارمون کم شد. حالا می تونیم یه مقدار کمرمون رو صاف کنیم. اصلا کنترات برداشته بودیم. فقط خدا کنه مزدمون رو قبل از خشک شدن اشک ها بهمون داده باشن.
تو این افکاریم که بلندگوی حرم صدایی می زنه: "خدا خیرتون بده جوونها. هرکدام از شما اگر یکی از این فرش های توی صحن رو برداره، همشون جمع شدن..."
تصویری از زیبایی همینجاست. همه کمک میکردن. با جون و دل و البته لذتی که تو چشمهاشون خوندم. حتی سبقت می گرفتن. اونجا بود که فهمیدم، همش واسه خاطر همین کار کنتراتی است!
التماس دعا - مسعود طباطبائی
این شب، از دو شب قبل برتر است و از احادیث متعدد اینگونه احتمال داده میشود که شب قدر همین شب است. در روایتی از امام باقر(ع) نقل شده است که مردی در ماه رمضان خدمت رسول خدا (ص) آمد و به آن حضرت عرض کرد: من در بیرون مدینه به سر میبرم و شتر و گوسفند دارم که نمیتوانم همه شب در مدینه حاضر شوم. دوست دارم شبی را به من معرفی کنی تا آن شب را به مدینه بیایم و در نماز و عبادت حاضر باشم. حضرت او را به نزد خود فراخواند و به طور در گوشی آن شب را معرفی کرد.