خیلی اتفاقی یه وبلاگ پیدا کردم که اونم تو کار کتابه و مشابهت های زیادی به ما داره :
دیروز توپ بود و تانک و سنگر و خاکریزهای خاکی و ...
امروز قلم است و کتاب و
نشریه و سایت و خاکریزهای کاغذی و ...
خیلی اتفاقی یه وبلاگ پیدا کردم که اونم تو کار کتابه و مشابهت های زیادی به ما داره :
دیروز توپ بود و تانک و سنگر و خاکریزهای خاکی و ...
امروز قلم است و کتاب و
نشریه و سایت و خاکریزهای کاغذی و ...
امروز در جریان کار اداری توفیقی شد تا با یکی از پرسنل مرکز تحقیقات نیروی انتظامی آشنا شوم. از درجه های نظامی سر در نمی آورم اما فامیلی اش یزدانی بود. گفتند که همسر محترمه شان نیز کارشناسی ارشد کتابداری می خوانند و درحال تکمیل و تدوین پایان نامه شان هستند و البته خیلی مشتاق ترویج فرهنگ کتابخوانی!
می گفت در منزل شان فاصله ای بین شیشه میز و میز مبلمان ایجاد کرده اند و دورتادور فضای خالی زیر شیشه این میز کتاب چیده اند. وقتی مهمانی برایشان می رسد و چشمش به کتاب ها می افتد، تحریک می شود تا حتی برای تورق هم که شده کتاب ها را برداشته و نگاهی بیندازد.
اگر علاقه داشت که خودش کتاب را برای مطالعه می برد و اگر نه، او را تشویق می کنند که کتابی برده و مطالعه کند.
خیلی برایم جالب بود! البته ما هم به جای دکور منزل، یک قفسه کتابخانه تعبیه کرده ایم و گاه گداری مهمانی کتابی به امانت می برد، اما کار این زن و شوهر خیلی تاثیرگذارتر است.
راه های ترویج فرهنگ کتابخوانی زیاد است. مهم پیدا کردن راه است!
به نقل از: خاکریزهای کاغذی
حالا که ایام عیده و روزهای شادی اهل بیته قصد کردم هر روز با یه مطلب طنز حسابی بخندونمتون، اولین شعرمون هم شعر کلید ناصر فیض باشه که بوی سیاست هم داشته باشه!
پیشاپیش از رفقایی که ذهن منحرف دارن و از این شعر برداشت های خاک بر سری می کنن، عذرخواهی می کنم:
وا میشود به عادت معمول با کلید
هر قفل و در،به دست شما هست تا کلید
درها بدون شک،همگی باز می شوند
در قفلشان فرو برود هر کجا، کلید
از نوشته های مرحوم قیصر امین پور:
بعضی از آدمها را باید چند بار خواند تا معنی آنها را فهمید
و بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت...
بعضی آدمها جلد زرکوب دارند٬بعضی جلد ضخیم، بعضی جلد نازک وبعضی اصلا جلد
ندارند.
بعضی آدمها با کاغذ کاهی نا مرغوب چاپ می شوند و بعضی با کاغذ
خارجی.
یاعلی
قابل توجه رفقای اراکی:
تا آنجایی که ما اطلاع داریم مراسم دعای عرفه در اراک به شرح زیر است:
مسجد امام هادی: حاج منصور درجاتی
مسجد آقاضیاالدین: حاج آقای تاج آبادی
مسجد حاج آقا صابر: شیخ ابوالفضل صابری
مصلی: شیخ محمد حسین صابری و حاج مبین کاشانی
امامزاده : حاج آقای احدی(از شاگردان علامه حسن زاده)
مسجد ساعت: حاج آقای ابوالقاسمی
***
هر جا رفتید ما را هم دعا کنید
یاعلی
شخصی برای من تعریف می کرد:
همراه یک بنده خدایی از دوستان -برای تفریح- رفته بودیم کوه و در و دشت، ایشان شخصی را با خودش آورده بود که من نمیشناختمش، هنگام معرفی کردن هم فقط اسمش را گفت، دیگر نگفت چه نسبتی باهم دارند و آشنایی شان به کجا بر می گردد.
دو سه روزی با هم در دل طبیعت بودیم و مثلا تفریح می کردیم اما هنوز ساز من با او کوک نشده بود ، هر کاری می کردم از او خوشم نمی آمد.
بالاخره سفر چند روزه مان تمام شد و به سمت شهر برگشتیم ، از او خداحافظی کردیم و جدا شدیم، حالا دیگر در وسط شلوغی خیابان با دوست خودم خلوتی پیدا کرده بودم، از رفیقم پرسیدم:"این کی بود دنبال ما راه انداخته بودی؟ اسکل مسکل بود، اصلا باهاش حال نکردم"
رفیق در جوابم گفت: "دوست پسرِ دوست دخترم بود"
***
حقیر وفتی این ماجرا را شنیدم به فکر افتادم که گویا بوی الرحمن برخی از ارزش ها بلند شده است، کتابی به ذهنم رسید تا به این دسته از دوستان معرفی کنید.
اصلا احترام به ارزش ها هیچ! اگر این کتاب را بخوانند لااقل تفریح که می روند بیشتر بهشان خوش می گذرد.
***
اینجا هم روزی گنبد و بارگاه داشت.
اینجا هم روزی قرار بود شبیه حرم امام رضا گسترش یابد و طلایی و پر نور شود اما....
اما اینجا ویران شد و در خاموشی و بدون زائر ماند.
هیچ می دانستی بقیع مِلک خصوصیِ امام مجتبی بوده است؟
این است تصویر بقیع در شب شهادت امام باقر.
ایرادی ندارد اگر خواستی گریه هم بکن:
وامی از وبلاگ سبکباران:
کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود حاجی! احرام دگر بند ببین یار کجاست
زمان موسم حج است . کتاب “یار کجاست؟” نوشته ی رحیم مخدومی از بهترین سفرنامه های حج است که مقام معظم رهبری تقریظ زیر را در مورد این کتاب نگاشته اند:
بار دیگر موسم حج شد و قت انس و معاشقه من با سفرنامه های حج. دود کبابی به ضرورت، با مصداقی از «وصف العیش، نصف العیش»؛ و «ماشاءالله کان». اما بی شک این یکی از بهترین سفرنامه های حج است که من خوانده ام. اگر نگویم بهترین؛ لطیف، پر نکته، ژرف نگر، با روح، موعظه آمیز، گویا و همراه با هنرمندی های ادیبانه؛ از قبیل زیبایی قلم، همراهی طنز، اشتمال بر تصویر، آمیختگی به خیال و … خلاصه این که؛ دو، سه روزی مرا در هنگام بیداری های پیش از خواب، مست و دلاویز خود ساخت.
چند جمله ای از این کتاب گوارای وجودتان:
بر خلاف همه ی گودها که حریفش یک نفر است برای خودش و قوت و ضعفش نیز نتیجه ای است از فعالیت های خودش. این حریف« من» است در وجود من. و قوت و ضعفش اعمال و فعالیت های خود من. اگر ضعیف است من ضعیفش کرده ام و اگر قوی است من قوتش داده ام. چه بسا حریف به میدان نرسیده ، در همین جا بر من سوار است. چه بسا من نیازی به میدان ندارم و با کمر به خاک نشسته ، کشان کشان خودم را می کشانم سوی گود رسوایی.
دوای درد من گود نیست ، غلبه بر حریف است. باید احرامی دیگر ببندم و پی یــــار بـگـردم...
حالا یک دنگ حواس من به خودم است تا پیدایم کنم.