امشب توی جلسه شعری که تو مطلب قبل گفتم "حامد عسکری" هم اومده بود یه ترانه خوند که دلم نیومد شما هم نخونیدش البته از زبون خودش چیز دیگریه:
اگه خیال تو همهش باهام نیست
خلوتمو چرا خراب میکنن
چرا راننده تاکسیا همیشه
دوتا کرایه پام حساب میکنن
اگه خیال تو همهش باهام نیست
چرا قدم زدنهامو کش میدم
چرا غروبا که میرم کافیشاپ
میرم دوتا قهوه سفارش میدم
دور و برم پره از آدمایی
که داد درد مشترک میزنن
قصدی ندارن، ولی با حرفاشون
زخمای کهنهمو نمک میزنن
گفته بودم گریه بده واسه مرد
غرور زیادش خوبه، کم نمیشه
مرد واسه بستن بند کفشش
پاشو بالا میآره، خم نمیشه!