کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

تشنه ی کتاب که بودم ، وقتی در شهر می گشتم، با چراغ بودم یا بی چراغ ، جایی را نمی یافتم که سیرابم کنند.

اما یکسالی می شود که دوستان ، دور هم جمع شدند و سقاخانه بنا کردند و تشنگان را آب می نوشانند.

"کتابستان اراک" ، سقاخانه است. سقاخانه ای که با همت بنا شد و با تلاش به راهش ادامه میدهد.

سقاخانه ، "کتابستان اراک" است که مامن اهالی فرهنگ و ادب و هنر است.

هرگاه تشنه شدی یا خسته بودی و دنبال مامن می گشتی، به سقاخانه ی "کتابستان" سری بزن.

یاعلی

::
آدرس: اراک، خیابان خرّم، جنب هتل زاگرس

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

معرفی دو کتاب خواندنی از زبان رضا امیرخانی

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۴۵ ب.ظ


عادتی قدیمی دارم که راجع به هر کتابی که می‌خوانم، دست کم یک خط بنویسم. این عادت بر می‌گردد به دوران نوجوانی که مسلمان‌تر بودیم، اهل حاسبوا قبل ان تحاسبوا که با علایق ریاضی‌مان قاتی شده بود و تعداد صفحات خوانده شده در ماه را جمع می‌زدیم و خودمان با خودمان هر ماه مسابقه می‌دادیم! حالا از آن عادت قدیمی فقط نوشتنِ نام کتاب و شماره‌ی صفحات باقی مانده است... حالا نیز سعی می‌کنم به‌ترین داستان‌هایی را که در سه-چهار ماه اخیر خوانده‌ام به امر سرورم، جناب امیرحسین خان فردی، برحسب شماره‌ی صفحات معرفی کنم!

از مجموعه‌ی کتبِ فاخر نیستان، کتاب ارج‌مندِ کرشمه‌ی خسروانی(مخالفِ بی‌داد به طرزِ همایون) اثر جناب سیدمهدی شجاعی در 174 صفحه بسیار کتاب نفیسی بود. کار اگر چه به نمایش‌نامه پهلو می‌زد، به سببِ گفت‌گونویسی‌های درخشان، اما در حقیقت ادامه‌ی ادبیاتِ اصیلِ مذهبی این ملک بود که شجاعی خود، پایه‌گذار آن و برترین نمونه‌ی آن است. سال‌ها بعد از "کشتی..." و هجومِ آثار نازل، باز یک اثر مذهبیِ قوی خواندم که شان امام معصوم در آن ماننده‌ی انسان کامل حفظ شده بود و درام - به درستی و هوش‌مندی- در شخصیت‌های فرعی شکل می‌گرفت.


نیستان حالا در مجموعه‌ی کتبِ فاخرِ خود، دشت‌بانِ احمد دهقان را منتشر  کرده است. اما واقعیت آن است که من پیش از چاپ به لطفِ نویسنده خواندم‌ش. نسخه‌ی تایپی احمد، 220 صفحه بود و در صفحه‌بندیِ چاپی نمی‌دانم چند صفحه شده باشد. احمد پرسید، چه‌طور بود؟ گفتم خوب... گفت یعنی نقدی، پیش‌نهادی، پس‌نهادی؟ گفتم یعنی خیلی خوب...  و اگر این دیالوگ تا صبح قیامت ادامه پیدا می‌کرد، فقط به خیلی‌های من اضافه می‌شد. کار پیرامونِ جنگ است. خانواده‌ای روستایی که جنگ به ناگاهان، میانِ صدای مرغ و خروس و داس و خرمن‌کوب، مهمان‌شان می‌شود... احمد با تیزبینی این بار به جایی کنارِ جنگ رفته است تا مناسباتِ اجتماعیِ پیچیده‌تری را تجربه کند. و راستی، حالا وقتِ آن است که آن یازده نابرادری که زوری می‌خواستند وی را به چاه بیاندازند، زانوی ادب به زمین بزنند!


به نقل از : ارمیا

  • محمد گازرانی

رضا امیرخانی

کتاب

معرفی کتاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی