رزیتا خاتون
سال 86 بود که هنوز سراغ بیزینس کتاب!! نرفته بودیم و علاقه ای داشتیم وافر به نمایشگاه کتاب تهران. به نحوی که سالهای پیشین آن و یکی دو سال بعد آن جزو سفرهای واجبم بود...
آن سال با جمع رفقا رفتیم به همان بهشتی که شاید اکنون زیاد ازش خوشمان نیاید. این کتاب (رزیتا خاتون) یکی از خریدهای خوب ما از غرفه ی نیستان به شمار رفت. شانس ما آقای شجاعی هم آنجا بودند و برای علی این کتاب را امضا کرد و «غیر قابل چاپ» را برای من.
وقتی برگشتیم اراک، «رزیتا خاتون» را با حرص و ولع خواندم. چراکه مقدمه ی جالب کتاب و تعریف های دیگران مرا واداشت تا طنز این نویسنده ی همه چیز نویس را بخوانم.
لذتی بی حد بردم و بر نگاه زیبای ایشان احسنتی گفتم. و کلی غصه خوردم که این دست نگاه ها و این دست آدم ها امروز کجایند که برایمان اینگونه بنویسند و خیالشان راحت باشد از همه نظر!!!
البته می بینم نویسندگانی چون «رضا ساکی» که مطالبش را در وب سایتش با نام «عبید شاکی» منتشر می کند و در همشهری جوان هم قلم می زند.
امروز در کتابستان داشتیم با رفقا این کتاب را برای هم می خواندیم و باز هم می خندیدیم به طنازی های در خور تحسینش