الشام الشام الشام...
جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۴۰ ق.ظ
خبر آمد که ز معشوق خبر می آید
ره گشایید که یارم ز سفر می آید
کاش می شد که ببافند کمی مویم را
اب و آیینه بیاریید پدر می آید
نه تو از عهده این سوخته بر می آیی
نه دگر موی سرم تا به کمر می آید
جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد
غالباً درد به دنبال جگر می آید
راستی! گم شده سنجاق سرم دست تو نیست
سر که آشفته شود حوصله سر می آید
به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم
که بجز من ز پس کار تو بر می آید
راستی!هیچ خبر دار شدی تب کردم؟
راستی لاغری من به نظر می آید
راستی هست به یادت دم چادر گفتی:
دختر من!به تو چادر چقدر می آید
سرمه ای را که تو از مکه خریدی بردند
جای آن لخته خون روی بصر می آید
محمد سهرابی