من که دارم سنگ بردارد زپیش راه من؟
یار غاری کوهکن چون تیشه ی فولاد داشت
من که دارم سنگ بردارد زپیش راه من؟
یار غاری کوهکن چون تیشه ی فولاد داشت
دو چشم روشن ماهی درون پرده ی آب
دو شاهد است که در بحر بی کنار، مخسب!
کلید قفل اجابت زبان خاموشی است
قبول نیست دعا تا دعا توانی کرد
به هوش باش دلی را به سهو نخراشی
به ناخنی که توانی گره گشایی کرد
صائب
گفتم که نیاویزم در مار سر زلفت
بیچاره فرو ماندم پیش لب ضحاکت
سعدی علیه الرحمه
توجه کنید که ضحاک در اینجا یعنی خندان!
دیروز به علت مراسم چهلم پدر بزرگم وقت نکردم مطلب هرروز با صائب را بنویسم به جاش امروز دو بیت میذارم امید وارم خوشتون بیاد:
دلیر بر صف افتادگان عشق متاز
که جای گرد از این خاک مرد می خیزد
سماع اهل دل از روی شادمانی نیست
سپند از سر آتش ز درد می خیزد
امروز چهلم پدربزرگم بود، خیلی گریه کردم، نه برای پدربزرگم نه، مدام یاد این می افتادم که اربعین اول اباعبدالله چه گذشت...
ما برای پدر بزرگم مراسم گرفتیم، سخنران خوب دعوت کردیم ، از شرکت کنندگان پذیرایی کردیم، دعوتشان کردیم برای ناهار و...
اما امان از اربعین اول ارباب...
ولی یک چیز دلم را خوش می کرد آن هم این بود که امسال برای اربعین ارباب نزدیک سی ملیون نفر آمدند و طواف کردندو عزاداری کردند و عرض ادب کردند.
راستی اربعین کربلا جایتان خیلی خالی بود.
یاعلی
پیشانی عفو تو را پر چین نسازد جرم ما
آیینه کی بر هم خورد از زشتی تمثالها
صائب
سخت است بدانی که هوس یا عشق است؟
یک راه پر از خطر سفر تا عشق است
ای دوست اگر راه طلب را رفتی
این جاده حق تقدّمش با عشق است
نه حور و نه فردوس برین می خواهم
در عشق تو یک قلب حزین می خواهم
بین قفس زمانه جایم تنگ است
یا رب! دو-سه آسمان،زمین می خواهم
مهدی کازرانی(حیران)
چند سالی هست که خبر تأسیس قطار شهری در اصفهان و آسیب رسیدن به آثار باستانی اصفهان به گوش می رسد سعید بیابانکی که اهل اصفهان است در این باره شعری سروده که خواندنی است
این جملات هم خودش گفته که از وبلاگ سنگچین برداشتم:
امشب توی جلسه شعری که تو مطلب قبل گفتم "حامد عسکری" هم اومده بود یه ترانه خوند که دلم نیومد شما هم نخونیدش البته از زبون خودش چیز دیگریه:
اگه خیال تو همهش باهام نیست
خلوتمو چرا خراب میکنن
چرا راننده تاکسیا همیشه
دوتا کرایه پام حساب میکنن
اگه خیال تو همهش باهام نیست
چرا قدم زدنهامو کش میدم
چرا غروبا که میرم کافیشاپ
میرم دوتا قهوه سفارش میدم
دور و برم پره از آدمایی
که داد درد مشترک میزنن
قصدی ندارن، ولی با حرفاشون
زخمای کهنهمو نمک میزنن
گفته بودم گریه بده واسه مرد
غرور زیادش خوبه، کم نمیشه
مرد واسه بستن بند کفشش
پاشو بالا میآره، خم نمیشه!
امشب رفته بودم فرهنگسرای ابن سینا که شب شعر بود و افتتاح یک انجمن شعر با مدیریت شاعر عزیز میلاد عرفان پور شاعری به نام آقای کیومرث عباسی که سن بالایی هم داشت و شعرش به سبک هندی می زد شعر خواند تا به حال اسمش را هم نشنیده بودم دیدم چقدر زبان فخیمی دارد سریع در فضای مجازی جستجو کردم و در وبلاگ غزل ناب یک غزل از ایشان دیدم که برای شما هم می گذارم: