تصورش را بکن ، دشمن حمله کرده است ، خط دارد می شکند و رفقایت یکی یکی می پرند، آن وقت تو به جای آنکه انگیزه ات برای جنگیدن و دفاع و جهاد و انتقام و... چند برابر بشود و تفنگ را برداری و بیفتی به جان دشمن و ناکارش کنی ، به ظاهر بی خیال همه چیز بشوی و طعنه های همرزمانت را به جان بخری و یک گوشه بنشینی و قلم و کاغذ به دست بگیری و خاطره بنویسی!
***
و این نوشته ها آنجا تو را متاثر می کنند که ناگهانی تمام می شوند یعنی اینکه احتمالا نویسنده هم ...
***
اول دفترچه اش نوشته است :
به یابنده
ای که این دفترچه را پیدا می کنی ، اگر مردی آن را به یکی از نشانی های زیر برسان. اگر هم نیستی که فکری به حال نامردی خودت بکن....
***
اگر روزی روزگاری تصمیم گرفتی "نه آبی نه خاکی" را بخوانی ، نگهش دار تا وقتی که خواستی بروی اردوهای راهیان نور ، آنوقت بخوانش.
یاعلی