(امام، تقریرات فلسفه، جلد3)
یاعلی
دهمین کنگره خانگی شعر - اراک
فراخوان دهمین کنگره خانگی شعر - اراک
(ویژه آقایان)
موضوع:
۱. امام جواد (علیهالسّلام)
۲. حضرت علیاصغر (علیهالسّلام)
۳. حضرت رباب (سلاماللهعلیها)
قالبها:
۱. کلاسیک
۲. آزاد
مهلت ارسال:
تا پایان بیست و پنجم فروردینماه. 1393/01/25
زمان برگزاری :
چهارم و پنجم اردیبهشت ماه 5 و 1393/02/4
مکان برگزاری :
اراک - آدرس دقیق متعاقباً اعلام خواهد شد.
نحوهی ارسال آثار:
لطفاً آثار خود را (با نام، نام خانوادگی و شماره تماس)با یکی از شیوههای زیر ارسال نمایید:
۱. ارسال پیام خصوصی به وبلاگ کنگره http://kongereh-khanegi.blogfa.com
۲. ارسال به ایمیل kongereh_khanegi@yahoo.com
۳. تماس با شماره تلفن ۰۹۳۹۵۳۵۳۴۳۷
ورود من به عرصه ی نویسندگی به عنوان یک شغل، به خاطر این داستان بود:
فرزند کوه
درست یادم نمی آید ولی با حرفهایی که بیگ میزد، خاکسترهای ته مانده خاطرات آن روزگار را زیر و رو کرد و دوباره تا قله های کوهها پروازم داد.
چند سالی بود که قوم و قبیله ما و قبیله گل کبودی ها و میان دره ای ها و بزباش ها ملعبه دست هوشنگ خان پلنگ کش بودیم. آدم هایشان همه جا بودند. برادر به برادر خیانت می کرد تا از هوشنگ خان طلا و جواهر بگیرد، امکانات بگیرد، اسب بگیرد... . گل کبودی ها که اصلاًمتوجه دسیسه هاس هوشنگ خان نبودند، سر به زیر و راحت، دار و دسته خان هم مرتب می دوشیدندشان. آنها هم ککشان نمی گزید. میان دره ای ها می فهمیدند که دزدی بزها کار خان و خان... است، می دانستند هر چه بلا و مصیبت به سرشان می آید، شری است که هوشنگیان قداره کش داده اند ولی دستشان به جایی نمی رسید، غیر مستقیم با سکوتشان باج می دادند تا در آرامش باشند، چه آرامشی!
اما بزباش ها سر و گوششان می جنبید، گهگاهی اعتراض هم می کردند و برای گله دارها تفنگ تهیه کردند که کسی جرأت چپ نگاه کردن هم نداشته باشد ولی بعد از چند بار که چوپان ها را تکه تکه کردند و میان قوم و قبیله شان ریخته و امنیت زن و بچه شان به خطر افتاد کوتاه آمدند. اما قبیله ما...
ایام فاطمیه هم تمام شد خدا کند فاطمیه را در هیاهوی عید گم نکرده باشیم:
اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی!
هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!
بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی
خزان کجا، تو کجا تک درخت من! باید
که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی
درخت، فصل خزان هم درخت می ماند
تو " پیش فصل" بهاری نه اینکه پاییزی
تو را خدا به زمین هدیه داده، چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی
خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد
وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی
فاضل نظری