کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

تشنه ی کتاب که بودم ، وقتی در شهر می گشتم، با چراغ بودم یا بی چراغ ، جایی را نمی یافتم که سیرابم کنند.

اما یکسالی می شود که دوستان ، دور هم جمع شدند و سقاخانه بنا کردند و تشنگان را آب می نوشانند.

"کتابستان اراک" ، سقاخانه است. سقاخانه ای که با همت بنا شد و با تلاش به راهش ادامه میدهد.

سقاخانه ، "کتابستان اراک" است که مامن اهالی فرهنگ و ادب و هنر است.

هرگاه تشنه شدی یا خسته بودی و دنبال مامن می گشتی، به سقاخانه ی "کتابستان" سری بزن.

یاعلی

::
آدرس: اراک، خیابان خرّم، جنب هتل زاگرس

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

زیارت مخصوص...

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۲۵ ق.ظ

سلام

این روز ها که غیبت داشتم، جایتان خالی رفته بودم پابوس سلطان طوس، 23 ذی القعده روز زیارت مخصوص امام رئوف است که به نقلی معتبر اما غیر مشهور، شهادت این مهربان امام هم هست که در مفاتیحِ شیخ عباس به آن اشاره شده است.

سفر خوب و دلچسبی بود ، خدا را شکر همسفر های خوش سفری هم داشتم!

خلاصه خیلی صفا داد.

انشا الله سفر بعد ، پیاده رویِ اربعینِ کربلا .

اما از مشهد برایتان یک سوغاتی آوردم که امیدوارم مقبول خاطر شریفتان بیفتد.

البته آنچه که می آید نیمه کار است و انشاالله به مدد امام هشتم در آینده کامل آن را تقدیم خواهم کرد:

... می خواهم وارد حرم شوم ، رو به روی تابلوی اذن دخول می ایستم ، اصلا حال خوشی ندارم ، این بار مثل اینکه قرار نیست راهمان بدهند، اصلا بی خیال اذن دخول می شوم، سر و ته می کنم که بر گردم بروم اما از ذهنم عبور می کند که :"آقا جان گیرم که رفتم ، حالا کجا برم؟ اصلا کجا رو دارم که برم؟! امام رئوف یعنی ته خط، امام رئوف که دستِ رد به سینم بزنه و راهم نده یعنی دیگه امیدی بهم نیست یعنی باید برم ، یا علی"

سرم را پایین می اندازم و زیر چشمی رقص پرچم روی گنبد طلا را نگاه می کنم و بر می گردم و با لحن خداحافظی به آقا می گویم: " یا علی " .

 "یاعلی" را که می گویم دختر بچه ای سه-چهار ساله از جلوی چشمم می دود و پدرش ،نگران، فریاد می زند :"رقیه جان ندو ، رقیه بابا! می خوری زمین ها".  نام "رقیه" را که می شنوم بغض می کنم ،رقیه حرف پدرش را نمی شنود و میدود.

 رقیه میدود و با صورت به زمین می خورد ، و رقیه می شود اذن دخول من ،رقیه گریه می کند و پدرش بیشتر از او و من از هر دو بیشتر ، و امام رئوف از هر سه تایمان.

عجیب است، کربلا هم که رفته بودم ، شب اربعین ، وسط صحن ابی عبدالله حیران مانده بودم، آنجا هم باب الحوائجِ سه ساله دستم را گرفت.

حالا ایام زیارت مخصوص است و مرا راه داده اند به حرم امام رئوف ، همان نوحه ای را که شب اربعین در حرم اباعبدالله گوش کردم، با موبایلم پخش می کنم:

شام غربت سر اومد / تا پدر از در اومد...

وارد صحن جمهوری می شوم ، حاج منصور ارضی دارد کمیل می خواند ، همین که می نشینم، روضه ی رقیه می خواند! یعنی چه خبر است؟ قرار است چه اتفاقی بیفتد؟

دور و برم را نگاه می کنم ، پُر است از دختر بچه های سه-چهار ساله ، به قول عماد: "ای داد بی داد"...

یاعلی

  • محمد گازرانی

خاطره

نظرات  (۱)

سلام علیکم
زیارتتون قبول...
یا علی کارسازی بوده...
یاعلی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی