کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

تشنه ی کتاب که بودم ، وقتی در شهر می گشتم، با چراغ بودم یا بی چراغ ، جایی را نمی یافتم که سیرابم کنند.

اما یکسالی می شود که دوستان ، دور هم جمع شدند و سقاخانه بنا کردند و تشنگان را آب می نوشانند.

"کتابستان اراک" ، سقاخانه است. سقاخانه ای که با همت بنا شد و با تلاش به راهش ادامه میدهد.

سقاخانه ، "کتابستان اراک" است که مامن اهالی فرهنگ و ادب و هنر است.

هرگاه تشنه شدی یا خسته بودی و دنبال مامن می گشتی، به سقاخانه ی "کتابستان" سری بزن.

یاعلی

::
آدرس: اراک، خیابان خرّم، جنب هتل زاگرس

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

بارانِ خشکسالی!

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۱ ب.ظ

بعد از مدت ها که سخت تحت فشار پایان نامه هستم، حالی دست داد و کار جدیدی ابداع کردم، شاید دیگران هم انجام داده باشند،نمی دانم.

لطف بفرمایید نظر بدهید و نقد بی رحمانه کنید!

بسم الله

خداوند، باران زیبایی نازل می کرد، گیاهان به آمیزشِ باران، آغوش باز کرده بودند، میوه ها خواستنی تر می شدند و گندم ها پر خوشه تر، گل ها قهقهه می زدند و غنچه ها لبخند. حیوانات، در لا به لای علفزار می دویدند و گوسفندان سیر می شدند.

مردان و زنان خوشحال بودند، درخشش طلایی گندم را که می دیدند، احساس می کردند از دسترنج خود، مشت مشت،  گنجِ زر، در چنگ دارند.

شب فرا رسید، باران بند آمد، مردان و زنان به خواب رفتند، آسمان تیره شد، طوفانی درگرفت، باد چنان نعره می کشید و پیش می آمد که انگار نه انگار در اینجا باغ و مزرعه ای هست!

***

سپیده دمید، خورشید، کم کم از پشت کوهها سرک می کشید، پرنده ها نوحه می خواندند، مردان و زنان از خواب بیدار شدند، آهسته آهسته بیل و کلنگ و کلاه حصیری را برداشتند و اسب و الاغ هایشان را سوار شدند تا به سمت باغات و گندم زارهایشان بروند.

به باغات و گندم زارهایشان رسیدند، منظره ای دیدند، دلهایشان لرزید، و زانو هایشان، کمرشان شکست و ناله هایشان بلند شد.

انگار نه انگار دیروز اینجا باغ و مزرعه ای بود.

"انما مثل الحیوه الدنیا..."

برگرفته از آیه ی 24 سوره یونس

  • محمد گازرانی

نظرات  (۳)

  • مردی ز شهر هرگزم و از دیار هیچ
  • باران عاشقانه ی خداست....
    دست کمش نگیر،
    میسوزد میسازد ...رعب می آورد وآرام میکند.
    و شعر امتداد باران ...
    خداوند با این مخلوق سرکشش خواست  قطره قطره حسش کنیم ..
    خشم وعطوفت خداوند هر دو  رحمتند ..
    (ساقیا لبریز کن ساغر ز می...)
    تا چ  گونه بیاندیشند اولابصار....
    گل ها قهقهه می زدند و غنچه ها لبخند........چه تعبیرزیبایی........
    ناگهان چقدر زود دیر می شود...
    مثل اینکه از قبل ماه مبارک دارم هی به خودم میگم بیام کتابستان که کتاب" آداب روزه داری و احوال روزه داران " حضرت آقا ازتون بخرم ...هجدهم شد اما من هنوز نتونستم بیام!
    یاعلی
    پاسخ:
    نیاید خرید ما ورشکست میشیم ها

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی