سال اول که وارد دانشگاه شدم ، برای نشریه دانشگاهمان یک داستان نوشتم، اما انقدر سطح داستان را پایین دیدم که اصلا به سردبیر تحویلش ندادم ، اما سردبیر که از ماجرا بو برده بود انقدر اصرار کرد که آخر داستان را از چنگم در آورد.داستانم که چاپ شد خیلی ذوق کرده بودم ، آخر اولین بار بود که یک نوشته از من چاپ میشد اما از سر غرور یا هر چیز دیگر، اصلا خوشحالیم را بروز ندادم!
یکی دو ماهی گذشته بود که از نا کجا آباد به من زنگ زدند ، تلفن را جواب دادم:
- الو سلام ، بفرمایید
- سلام ، آقای گازرانی؟
- بله ، بفرمایین.
- از جشواره نشریات دانشجویی مزاحمتون میشم ، شما رتبه ی اول داستان نویسی رو توی کشور کسب کردید و به اردوی ساری دعوت شدید. میتونید تشریف بیارید؟