عمریست که عمر رفته را باخته ایم
ویران کردیم هر چه را ساخته ایم
بعد از یک عمر سربلندی امروز
فواره ی سر به زیر انداخته ایم
مهدی کازرانی(حیران)
عمریست که عمر رفته را باخته ایم
ویران کردیم هر چه را ساخته ایم
بعد از یک عمر سربلندی امروز
فواره ی سر به زیر انداخته ایم
مهدی کازرانی(حیران)
ز بس که تلخی دوران کشیده ام صائب
دهان مار شود تلخ از گزیدن من!
ز بس که تلخی از اخوان کشیده ام صائب
شود ز یاد وطن بیشتر غریبی من!
آنچه می خوانید متن کوتاهی است از صفحه ی فیس بوک یوسف نیک نام:
بخش کوتاهی از گقت و گویم با احسانعلی بیات مدیر سینما فرهنگ( دنیا)اراک
سینما دنیا چگونه ساخته شد؟ سینما دنیا سال 1339 شمسی به وسیله برادران
سیفی، کاظم و محسن ساخته شد. زمین سینما، منزل مسکونی آنها بود. آنها در
این خانه به دنیا آمده بودند. برادران سیفی در امور مربوط به لوازم
اتوموبیل اشتغال داشتند. خانه قدیمی را خراب می کنند، تا به نمایندگی
اتوموبیل فولکس واگن تبدیل کنند. طبق گفته های خودشان، مهندسی در اداره قند
و شکر اراک به آنها پیشنهاد می دهد که خانه را به سینما تبدیل کنند؛ تا در
عرض دو سال میلیاردر شوند که هنوز هم، بعد از پنجاه سال، میلیاردر نشدند.
حتی میلیونر هم نشدند...
و یک تقاضا از همشهریان گرامی. خواهشمند است
خاطرات خود را از سینما فرهنگ( دنیا) اراک برایم بفرستید تا در کتابی که
درباره سینما دنیا منتشر خواهد شد به نام خودتان درج شود. با سپاس.
ریخت چون دندان امید زندگی بی حاصلست
می رسد بازی به آخر مهره چون برچیده شد
خیلی کم سن وسال بودم وقتی که مادرم با گریه، پدرم را صدا زد:" حسین! حسین! ، محمود پیدا شده."
محمود، پسر خاله ی مادرم بود، روزهای اول جنگ اعزام شده بود به جبهه و دیگر هیچگاه هیچ خبری از او نیامده بود. بنده ی خدا مادرش کجاها که دنبال جوان رشیدش نگشته بود، چقدر خانه های اسرای آزاد شده را یکی یکی، شهر به شهر ، روستا به روستا برای رسیدن به بوی پیراهن یوسفش دویده بود.
و حالا 15 سال از تلخی واقعه ی "نوشاندن جام زهر" گذشته بود و 23 سال از رفتن محمود.
و حالا محمود آمده بود، آمده بود تا مادرش را آرام کند اما چه آرامشی؟ آیا مگر جوان زیبا و گل روی مادری برود و استخوان هایش را قنداق پیچ برایش بیاورند او را آرام میکند؟
من خیلی کم سن وسال بودم بند کفن را که باز کردند مادرم مانع شد ، نگذاشت بدنِ(!) شهید را ببینم اما وقتی خودش داخل قبر را دید و بی تاب شد از دستش فرار کردم و خودم را بالای قبر رساندم.
تا مدت ها از مادرم میپرسیدم چرا محمودِ شما انقدر کوچک شده بود؟ هر کس که شهید بشود بدنش کوچک می شود؟
***
امشب هر طور بود بالاخره فیلم "شیار 143" را دیدم، یک ساعت و نیم در سینما بغض کرده بودم و امشب تا صبح گریه کردم!
صدای اذون میاد...
یاعلی
"فیض بوک" شایسته ی تقدیر کتاب فصل
بیست و ششمین دوره جایزه کتاب فصل ایران برگزیدگان خود را شناخت. بر این اساس «فیض بوک» اثر ناصر فیض عزیز، در بخش ادبیات شایستۀ تقدیر شناخته شد.
«فیض بوک» مجموعۀ اشعار طنز شاعر طنزپرداز ایران، ناصر فیض است که بیشتر
در قالب کلاسیک سروده شده که در آن زبان معیار و محاوره به کار رفته است.
محتوای سرودهها بیشتر اجتماعی و سیاسی است که در آن موضوعات مختلف مرتبط
با این دو حوزه مطرح میشود.
ناصر فیض با بیان اینکه گرایش به
موضوعات سیاسی در این مجموعه بیشتر از دیگر موضوعات است، راجع به عنوان
کتاب میگوید: «فیض بوک» به نوعی فیس بوک را که یک صفحه اجتماعی سیاسی است
به ذهن تداعی میکند. علاوه بر این، دوست داشتم از این قابلیت نام
خانوادگیم در طراحی و انتخاب عنوان کتاب استفاده کنم. به غیر از این اثر،
یک کتاب دیگر هم در دست تدوین دارم که خواستم در آن از نام خانوادگی خودم
استفاده کنم و با ترکیب عنوان جدیدی به آن بدهم. به همین خاطر عنوان کار
جدیدم را دیوان «حافیض» انتخاب کردم که «حافظ» را به ذهن تداعی میکند.
«فیض بوک» ۷۰ قطقه شعر طنز این شاعر را در خود گرد آورده است.
خمینی به ما یاد داد که وسط جنگ ، هر روز صبح بلند شویم و دست مان را
بگیریم به زانوی خودمان و بگوییم یا علی...بگوییم یا خدا...بعد رسیدیم به
جایی که صبح به صبح بایستی می گفتیم یا دولت...مثل همین الان که باید برویم
واشنگتون و دفتر حفاظت منافع و بگوییم یا دولت...
آرمیتا نگاهی می کند به تپه های سبز اطراف های-وِی نود و پنج و پوزخند می زند:
خوب توی آمریکا هم که نمی گویند یا علی...نمی گویند یا الله...حتا نمی گویند یا جی زز ! این جا هم صبح به صبح می گویند...
آرمیتا نمی داند در امریکا صبح به صبح چه می گویند.اما حاج مهدی می داند جواب میدهد:
توی امریکا صبح به صبح میگویند یا خودم ! من فکر می کردم یا خودم ، بهتر
باشد از یا دولت یا خودم را یک جورهایی می شد تبدیلش کرد به یا علی...اما
یا دولت با هیچ سریشی نمی چسبد به یا علی...
آرمیتا ساکت می شود.خود حاج مهدی هم.بعد از مدتی حاج مهدی می گوید:
شاید هم اشتباه کرده باشم...دیگر هیچ جا جای ما نیست...ما بی وطن شده ایم خواهر
" بیوتن - رضا امیرخانی - نشر علم"
دهان غنچه به لب مهر دارد از شبنم
ز بس خجل شده در روزگار خنده ی تو
زآفتاب چرا مهر بر دهان دارد؟
اگر نه صبح بود شرمسار خنده ی تو
ما را مبر به باغ که از سیر لاله زار
یک داغ،صد هزار شود داغ دیده را